part63

286 42 33
                                    

تهیونگ:( خودشو روی کاناپه انداخت) خواهش میکنم بیخیال من شو.
+( کیف پولمو برداشتم سمت در رفتم) از دیروز تاحالا فقط یدونه تموم کردی( بعد حساب کردن غذا سمتش رفتم و روبه‌روش نشستم) اگر میخوای غر بزنی بعده غذات برو.
تهیونگ:( با دیدن غذا صاف نشست) تو خیلی ایراد میگیری.
+نمیخوام‌که از سره خودم باز کنم، کارای من تماما قواعد دارن و تو دقیقا نسبت به تمام اونا بی توجهی.
تهیونگ:( زیر لب )دوست دارم برم ولی جواب هیونگ و چی بدم.
+ینی چی؟
تهیونگ:(با تعجب سرشو اورد بالا) ها؟







دست به سینه به پشتم تکیه دادم و فقط نگاش کردم؛ یکم نگام کرد و چشماشو روهم فشرد:




تهیونگ: ( آروم) نباید چیزی میگفتم( بلندتر) هیونگ گفت بیام حواسم بهت باشه.
+کدوم هیونگت؟
تهیونگ: هوسوک هیونگ.
+( از حرص قوطی دستمو کوبیدم رو میز که ته پرید) ولی من خودم اوردمت.
تهیونگ:( همونطور که دهنش پر بود و سرش پایین بود) اره... تو وقتی گفتی خواستم بپیچونمت ولی هیونگ تهدیدم کرد، گفت بیام حواسم بهت باشه به خودت فشار نیاری چون مثل یه دختربچه پنج ساله اونو نگران میکنی وقتی تنها میذارتت.
+( کوسن بغلمو پرت کردم سمتش) منو میخواستی بپیچونی؟
تهیونگ:( دستشو روی سرش گذاشت) آی‌ی‌ی‌ی‌ی‌ ( لباش برگشت) خسته بودم خب.







عصبی قوطی آبجو رو برداشتم و سمت کارگاه رفتم:




تهیونگ: کجا؟
+کار دارم تو بخور بعدش خواستی میتونی بری.
تهیونگ: غذات چی؟
+خودت بخور.











دیگه چیزی نگفت، نشستم پای کارم حدودا 18 ساعت مونده تا گالری، سرگرم درست کردن خمیر تکسچر بودم ولی متوجه شدم تهیونگ رفت، چیزی نگفت چون‌میدونه الان سرم تو کارمه توجهی ندارم؛ با کمر درد از جام بلند شدم که درجا صدای در اومد، با همون دستکش زرد رنگ دستم که آغشته به خمیر بود رفتم پایین ، چشمم به ساعت خورد ده شب بود، همونه حس چوب خشک دارم؛ تا درو باز کردم یکی محکم بغلم کرد؛ با ترس و شک عقب رفتم که با صورت خیس از اشک گین روبه‌رو شدم:








+( با ساعد دستم به عقب هُلش دادم و تقریبا داد زدم) چیشدهههه این چه قیافه‌ایه؟( زدم بهش) گین با توام!
گین:( دستی به صورتش کشید) میشه بیام‌تو بگم؟

رفتم کنار تا بیاد تو، پشت سرش که سمت صندلی بادی های کنار تراس میرفت رفتم:








+گین نمیخوای چیزی بگی جون به لبم کردی!
گین:( کلاه هودیشو از روی سرش کشید کنار) میا بدبخت شدم.........کمکم کننن( اینو گفت و دوباره دستشو روی چشمش گذاشت و زد زیر گریه)
+( دستکشامو در اوردم و کنارش نشستم دستاشو گرفتم و صورتشو از اشک خشک کردم) گین تا تو نگی من نمیتونم کمکت کنم که.
گین: قول میدی عصبی نشی؟
+اره تو بگو خواهش میکنم.
گین: از همه چیز استفاده کردم حتی قوی ترین قرصا...(‌نگاه سنگین و منتظرمو رو خودش دید دوباره زد زیر گریه) میدونم جفتتون عصبی میشید.
+(از حرص اینکه تشنه تا لب چشمه برد و برم گردوند چشمامو بستم و از لای دندونام) گین....عزیزم تو باید بگی تا بدونم حداقل چیشده یا نه؟
گین:( یهو تو چشمام نگاه کرد) حاملم.






My Lollipop                                           (آبنبات چوبی من)Where stories live. Discover now