گین: بله؟
+.....تا گین درو باز کرد با شتاب بغلش کردم، انقدر شُک زده بود که دستاش روهوا خشک شده بود؛ یکم ازش فاصله گرفتم:
+سلام.
از شُک اولیش در اومد با چشم غره رفت تو، کتم و در اوردم اون هدیهای که دوست داشت و پشتم گرفتم تا از دلش در بیارم.
+گین بیا بشین...کارت دارم.
همونطور که تو آشپزخونه الکی وسایل و جا به جا میکرد:
گین: خیلی عذرمیخوام ولی الان سرم شلوغه کار دارم نمیتونم بشینم پای حرفای تو.
با شنیدن این حرفش نتونستم جلوی خودمو بگیرم بلند زدم زیر خنده که گین با عصبانیت و تعجب برگشت نگام کرد:
+وای گین......چرا...چرا حرفای خودمو به خودممیزنی...
با خنده پاشدم محکم بغلش کردم و با صدای ملایم دمه گوشش گفتم:
+گین...میدونم از دستم عصبانی هستی و بهت حق هم میدم ولی....خودت بهتر از هر کسی میدونی چقدر دوست و دارم بهت اهمیت میدم...برای همینم شرکت و سپردم دست اقای لی که وسوسه نشم برای کار بیشتر.
تا جملم کامل نشده بود با شتاب از بغلم بیرون اومد و با دست هولم داد:
گین: ببینم الان چیگفتیییی؟!
+ گفتم دوست دارم.
گین: اینو که خودمم میدونم بعدش چیگفتی؟با نیش باز ادامه دادم:
+ آها....گفتم شرکت و سپردم دست آقای لی.
گین: چراااااااا احمقی؟
+ خب...
گین: چطور تونستی شرکت و بسپری دست کسی که فقط چند ساله میشناسیش؟
+خودت داری میگی چندسال....(همونطور که حرف میزدم رفتم روی کاناپه نشستم)....بعدشم تو همین چندسال تو کلی موقعیت های مختلف آقای لی کنارم بود و خودشو همه جوره بهم ثابت کرد.
گین: بازم دلیل نمیشه یک شبه کله اون شرکت و بسپری دستش.
+ نزدم به اسمش که فقط گذاشتمش جای خودم تو زمانایی که نیستم.
گین: دیگه بدتر.
+گین...من همه اینکارو بخاطر تو کردم....که پیشت باشم...نمیخواستم ازم دلگیر باشی.با زدن این حرفم انگار یادش اومده باشه که باهم قهر بود دست به سینه نشست رو کاناپه سمت چپم:
گین: بهونه منو نیار....بعدشم من با شما حرفی ندارم اگر عرایضتون تموم شد بفرمایید خونتون.
جعبه توی دستمو گذاشتم روی پاش:
+بازش کن.
گین: نیازی به هدیت ندارم.
+ولی به نفعته بازش کنی.
گین: گفتم که نم....
+باشه نمیدونستم دیگه اون گردنبند ستی که دوست داشتی باهم داشته باشیم و نمیخوای.اومدم جعبه رو بردارم که یهو قاپیدش و ایستاد سریع دره جعبه رو باز کرد:
گین: وای میا....تو...تو رفتی اینو خریدی؟
+امیدوارم هنورم دوستش داشته باشی.
گین: معلومه که دارمممم فقط... تو از کجا فهمیدی من از این خوشم اومده؟
+ برای خرید تولد جانگکوک رفته بودیم دیدم چقدر خوشت اومده تو ذهنم بود سره فرصت بخرمش.
گین: ببینم برای تو رو!
YOU ARE READING
My Lollipop (آبنبات چوبی من)
Fanfictionمیا یه دختری که نمیتونه به راحتی باهمه ارتباط بگیره... دقیقا نقطه مقابل اون گین.... صمیمی ترین دوستش؛ که حالا با اسرار همون مجبور به رفتن یه مهمونی میشه که از اون به بعد زندگی روی دیگه خودشو بهش نشون میده... دارای دو فصل که پشت هم آپ میشن. فصل اول:...