سرمو به پشتی صندلی تکیه داده بودم، جیهوپ همونطور که رانندگی میکرد و نگاهش به جاده بود دستمو توی دستش گرفت و فشرد:
جیهوپ:( نگران) خوبی؟
+(با لبخند سری تکون دادم و دستشو سفت تر گرفتم) معلومه که خوبم.
جیهوپ:( نگران نگاه کوتاهی بهم کرد) اگر خوب نبودی بهم بگو....باشه؟
+(دستشو بالا اوردم و بوسهای روش نشوندم) حتما....انقدر نگران نباش.
جیهوپ:(طوری که انگار صدامو نشنیده زیر لب اروم) من که میدونم همش عوارض اون تزریقای بی رویست.
+(صاف نشستم) اهای.....اصلام بی رویه نبودن.
جیهوپ:( دستشو از دستم جدا کرد و با دو دستش دوبرگردون و دور زد و با صدای یکم بلندتر از قبل) وقتی ازش هیچ تاثیری ندیدی نباید به روندش ادامه میدادی.
+( متعجب رومو بهش کردم) تو فکر میکنی هیچ تاثیری نداشت؟ پس اون دوبار چیبودن؟
جیهوپ: چرا خودتو گول میزنی میا کدوم دوبار همون دوباری که به هفته نکشید سقط شدن....اونا حتی نتونستن برای یک هفته بمونن...فقط باعث اسیب به بدن تو شدن.
+(با چشمای اشکی) چطور میتونی اینطوری بگی!
جیهوپ: دوستت دارم میا چون دوستت دارم و برام مهمی میگم...انقدر به خودت اسیب نرسون...مگه تو قبول نکرده بودی این مسئله رو؟
+(رومو برگردوندم و سرمو به پنجره تکیه دادم) قبول کرده بودم......ولی الان موضوع فرق داره.
جیهوپ: چه فرقی میا چه فرقی؟
+(عصبی پوفی کردم) هیچی هوپی بیا راجبش حرف نزنیم.
جیهوپ:( کلافه و از لای دندوناش) تا حرفی برای گفتن نداری اینطوری تمومش کن.واقعا حوصله بحث نداشتم و به شدت حس خستگی تو بدنم موج میزد، تا خواستم یکم چشمامو روی هم بذارم ماشین ترمز زد ؛ به بیرون نگاه کردم......بیرون خونه مادر پدر هوپی بودیم؛ از ماشین پیاده شدم و خودمو صاف کردم بعد سمت در اونوو رفتم و کمکش کردم از صندلی کودک بیرون بیاد، دست تو دست اونوو سمت جیهوپ که جلوی ماشین منتظرمون بود رفتیم.
اونوو:( ایپدشو سمت جیهوپ گرفت و با ذوق) آپااااا میکی هم هست مطمئنی؟
جیهوپ:( دست دیگه اونوو رو گرفت) اره هستش جیوو میارتش.اونوو با دیدن مادر هوپی دست مارو ول کرد و به سرعت سمتش دویید، هوپی خواست دستمو بگیره که خودمو کشیدم کنار، از دستش ناراحت بودم چون همیشه جوری حرف میزنه انگار من خواستم اون دوبار اون اتفاقا بیوفته، تا دو قدم ازش دور تر شدم جیوو رو دیدم که با تکون دادن دست داره سمتمون میاد:
جیوو:( اروم همو تو آغوش گرفتیم) خیلی وقت بود ندیده بودمت.
+(با تک خنده) واقعا متاسفم یخورده برنامه هام بهم ریخته بود.
جیوو: اشکال نداره....خوب شد امروز اومدی.( روشو کرد سمت جیهوپ و با خنده) این چه قیافهایه؟( برگشت سمت من) این چشه؟
+(شونهای بالا انداختم) نمیدونم....از خودش بپرس.چیزی نگفت و سمت جیهوپ رفت و دستشو دور بازوش حلقه کرد و ارومو عقب تر از من شروع کرد به حرف زدن باهاش، منم سمت خونه رفتم و بعد سلام و احوال پرسی با همسر جیوو و مادر پدر جیهوپ سمت نشیمن رفتم و اونوو هم یکم اون طرف تر داشت با میکی بازی میکرد و میکی بیچاره رو دنبال خودش میکشوند.
YOU ARE READING
My Lollipop (آبنبات چوبی من)
Fanfictionمیا یه دختری که نمیتونه به راحتی باهمه ارتباط بگیره... دقیقا نقطه مقابل اون گین.... صمیمی ترین دوستش؛ که حالا با اسرار همون مجبور به رفتن یه مهمونی میشه که از اون به بعد زندگی روی دیگه خودشو بهش نشون میده... دارای دو فصل که پشت هم آپ میشن. فصل اول:...