part70

306 47 40
                                    

با دو خودمو به ورودی رسوندم که تهیونگ و دیدم توی راه رو با لبی ترکیده و دست به کمر داره طول راه رو میره میاد؛ خودمو بهش رسوندم که با دو قدم نزدیکم شد:








+(با صدایی که از ترس میلرزید) ته...اون‌وو کو؟
تهیونگ:(با صدایی از ته چاه) تو اتاقشه.











کیفمو روی زمین ول کردم و سمت اتاقش دوییدم، نمیدونم چجوری پله ها رو یکی در میون بالا رفتم، با شتاب در اتاقشو باز کردم که اون‌وو کاپشن به تن و اماده با سری پایین و دستایی توهم چفت شده لبه تختش نشسته بود و زنی جلوی پاش روی دو زانو نشسته بود زیر لب با لبخند چیزی و زمزمه میکرد و مدام روی سرش دست میکشید؛ سمتشون پا تند کردم و اون زن و کنار زدم و اون‌وو رو توی بغلم کشیدم :







+اون‌وو عزیزمممم....( با چشمای اشکی دستمو روی صورتش گذاشتم و چشمامو همه جای صورتش چرخوندم) خوبی؟ نونا اومد پیشت.










دوباره سفت تر بغلش کردم و نفسی از سره اسودگی کشیدم، یکی از پشت یقه کتم و گرفت کشید که از پشت محکم روی زمین افتادم:















زن: ( عصبی ) چیکار بچم داری برو اونور.
+( عصبی از روی زمین پاشدم و رو به روش ایستادم) بچم؟ ( خنده عصبی کردم) چه سریع هم صاحب میشین.
زن: باورت نمیشه( از تو کیفش یه پرونده و یه کاغذ بالاش سنجاق شده بیرون اورد و جلو گرفت) اینو ببین.










مشکوک پرونده رو از دستش گرفتم وبازش کردم؛ با خوندن هر بند اون قرار داد بند بند وجودم از هم متلاشی میشد، چشمم به پایین کاغذ خورد دنیا رو سرم اوار شد؛ مهر دادگاه؟

اون زن با نگاهی پیروز سمت اون‌وو رفت و دستشو گرفت تا خواست سمت در بره حس کردم یکی پایین کتم و گرفت، با چشمایی که بخاطر گوله های اشک جمع شده توش قادر به دیدن نبودم مثل ادم کوکی ها به پایین نگاه کردم که اون‌وو رو جلوی خودم دیدم؛ با چونه‌ای لرزون جلوش با زانو زمین خوردم، دستای کوچیکشو دور گردنم اویزون کرد:







اون‌وو: نونا...ناراحت نباش پیش توهم میام ( فاصله گرفت ازم، همون موقع اشکام به سرعت تا زیر چونم اومدن) نونا گریه نکن خانوم شیم قول داده هر روز برام کیک توت فرنگی درست کنه‌.
















قدرت تکون خوردن نداشتم؛ فقط چشمم اون‌وو رو میدید که با کشیده شدن دستش ازم دور میشد و چشماش همچنان روم بود و برام دست تکون میداد و در نهایت با دستاش یه بوس فرستاد و از دیدم محو شد؛ حتی نمیتونستم پاشم برای بار اخر توی آغوشم بکشمش؛ دوباره به کاغذای دستم نگاه کردم؛ نفسام به خس خس افتاده بودن، دستمو روی یقه پلیورم گذاشم و خواستم فاصلش بدم ولی بازم توانی نداشتم کلی دونه های رنگی رنگی اطرافم میدیدم و شدت خس خسم به حدی بود صداش کله اتاق پر کرده بود ؛ با حس سنگینی سرم سمت راست کج شدم و بعد تنها چیزی که میدیدم سقف بود و گرمی قطره های اشکم که تا کنار گردنم ادامه پیدا کرده بودن؛
صدای پا تو گوشام میپیچید و بعد کنده شدنم از زمین؛ تو چشمای تهیونگ که نگاهش اشکی و شرمنده بود نگاه کردم:







My Lollipop                                           (آبنبات چوبی من)Where stories live. Discover now