part80

267 35 24
                                    

با صدای تقه در سرمو از روی کاغذا بلند کردم:

+بله؟
تهیونگ:( در باز شد اول سرشو اورد تو) بیام؟
+(یکم مکث کردم و سرمو انداختم پایین به بقیه کارام رسیدم) تو مگه نیاز به اجازه من داری؟
تهیونگ:( یکم این ور اون ور و نگاه کرد بعد کامل اومد تو در و بست) اره خب راست میگی.





دیگه حرفی نزد و رو کاناپه سه نفره نیمه دراز کش خوابید؛ منم سرگرم کارام بودم سعی داشتم تمرکز کنم.


بعد چندین مین سرمو از روی کاغذ و پرونده های روبه روم برداشتم و ساعت و نگاه کردم؛ 19:40 تقریبا یک ساعت و چهل دقیقه بود که کارمندا وقت کاریشون تموم شده بود؛ پاشدم تا خودمو کش بدم چون بدنم به شدت کوفته و خسته شده بود که چشمم به تهیونگ خورد روی کاناپه؛ با تعجب نگاش کردم، این هنوز اینجا بوددددددد چرا فکر کردم رفته؟ یکی از کوسنا روهم بغل کرده بود و دهنش نیم متر باز بود؛ عصبی سمت میز رفتم بطری اب و برداشتم لیوان کنارشو کامل پر کردم و دستم گرفتم؛ بالا سرش ایستادم:

+( بهش دو بار فرصت میدم) ته...ته بیدارشو.
تهیونگ: ( فقط سرشو جابه جا کرد) ممممم.




فرصتاش تموم شد لیوان و کامل روی صورتش با فاصله زیاد خالی کردم؛ شک زده با عربده دو زانو روی کاناپه ایستاد و اطراف و نگاه میکرد:

+(دست به سینه) هیچ کس تاحالا جرعت نکرده بیاد تو اتاق من بخوابه.
تهیونگ:( با همون قیافه شک زده و صدایی نسبتا بلند) میدونستی امکان داشت سکته کنم؟
+(چشامو تو حدقه چرخوندم و سمت میز رفتم تا مرتبش کنم) بله.....در عین دونستن این کارو کردم تا تو باشی اتاق منو با اتاق خوابت اشتباه نگیری.
تهیونگ:( پاشد با فاصله از میزم ایستاد و کتشو صاف کرد) ما از دستت در عذابیم هیونگ چی میکشه.
+(با شتاب برگشتم سمتش) چی گفتی؟
تهیونگ:( ترسیده) هی.....هیچی.
+(صاف ایستادم و بعد برداشتن کیف و وسایلم سمت در رفتم) خوبه.....دارم میرم خیریه نمیای؟( دیدم صدایی ازش در نمیاد برگشتم سمتش که دیدم نوک زبونشو بیرون اورده و خیره به جلوی پاش تو فکره/ با صدای بلند) ببینم تو هنوز لود نشدی؟
تهیونگ:( با صدای بلندم به خودش اومد گیج نگام کرد) هااا نه اوکیم...فقط یادمه اومد یه چیزی بهت بگم که خوابم برد.
+(پوکر) واقعا خسته نباشی.... یون‌سو بیچاره هر سری به من میگه گوشتو بپیچونم که انقدر تا صبح نشینی پای بازی و نوشیدنی خوردن، اون بدبختم بی خواب کردی.
تهیونگ:( با چشمای شیطانیش و عصبانیت ظاهری) میاد چوقلی منو پیش تو میکنه؟
+(دو قدم نزدیکش شدم و گردنمو جلو دادم و جدی) اره....حالا که چی؟
تهیونگ: هیچی بابا هیچی( یه مکث کوچیک کرد و با لبخند بشکنی زد سمتم ولی درجا با ترس به ساعت نگاه کرد و زد تو سرش و درجا گوشیشو از جیبش در اورد) وای بدبخت شدیم.
+ چیشده باز.
تهیونگ:( با دستش زد تو پیشونیش و هم زمان موهاشو داد بالا) هیونگ میکشتم.
+حرف بزن خب.
تهیونگ: مگه قرار نبود بریم گوانگجو؟ حرکتمون از دو روز دیگه افتاد امشب.
+(وا رفتم) بعد تو الان باید اینو به من بگی؟
تهیونگ:( دستاشو تو هم قلاب کرد/اروم) الان که نه...قرار بود ظهر بهت بگم که خوابم برد.
+(چشمامو با حرص بستم و از لای دندونای چفت شدم) فقط فرار کنننن.




My Lollipop                                           (آبنبات چوبی من)Where stories live. Discover now