part7

639 64 10
                                    

دکتر: متاسفم ولی باید بگم که ضربه وارد شده به سر با شدت نبوده ولی جای حساسی ضربه خورده همین باعث شده یکم دیر تر به‌هوش بیاد و اون موقع مشخص میشه وضعیتشون تو چه سطحیه.

باشنیدن حرفای دکتر هم دلم آشوب شد هم خیالم راحت.

جین: پسرا شما برین دیگه نمیخواد وایسین من خودم یکسری کار دارم اینجا میمونم....گینم با خودتون ببرین.
×من جایی نمیرم.
جین: ینی چی؟ پاشو برو خونه ببینم یه نگاه وضعه خودت کردی؟قیافتو تو آینه دیدی؟ اصلا ببینم تو چته خیلی داری عجیب غریب و مشکوک میزنیااا فکر نکن حواسمون بهت نبوده.
×جین خواهش میکنم اذیت نکن.
جین: اوکی هر جور راحتی.

بقیه پسرا رفتن ولی این وسطا یهو گین از حال رفت دکتر براش یه سرم وصل کرد و جیمینم گفت که پیشش میمونه و حواسش بهش هست.

جین: جانگکوک راستی به خانواده این دختره خبر دادین دخترشون الان تو چه وضعیه؟
×نه اصلا حواسم به این یه مورد نبود......میرم ببینم اگر گین به‌هوش اومده اون زنگ بزنه چون من شمارشون رو ندارم.
جین: باشه.

به سمت اتاق گین رفتم.
جیمین کنارش نشسته بود و داشت باهاش حرف میزد و از حال میا میگفت که نگرانیش کم بشه که فکر کنم تا حدودی موفق شده بود چون گریه گین قطع شده بود.

×اهم اهم.
جیمین: اوو جانگکوک خوبی پسر؟ ببینم حاله میا چطوره؟
×من خوبم وضعیت میا هم همونطوره.
×گین میتونی یه زنگ به خانواده میا بزنی و وضعیتش رو اطلاع بدی؟اگر سختته بگو خودم زنگ میزنم.
-خانواده....چیزه خانوادش خارج از کشورن بهتره نگرانشون نکنیم نه؟
×فکرنمیکنی اگر بعد بفهمن بهشون چیزی نگفتیم خیلی بد میشه؟
-نه نه اصلام بد نمیشه....میدونی خوده میا هم بود نمیخواست نگرانشون کنه.
جیمین: گین...چیزی هست که نگفتی؟ حس میکنم خیلی استرس داری.
-نه.....نه استرس چی....کاملا هم اوکیم.

جیمین بایه نگاهی مشکوک روی گین زوم بود و سکوت مزخرفی بینمون بود.

×اوکی...هرچی باشه تو بهتر از ما میشناسیشون.

جلو رفتم و سرم گین و در اوردم.

×جیمین میتونی گین و برسونی خونش باید استراحت کنه.
جیمین: اره چرا که نه.
-نه من میخوام بمونم پیشش شما ها برین.
×اینجا هیچ‌کاری از دستت برنمیاد بهتره بری خونه.
-ولی...
جیمین: ولی نداره حرف کوکی یکیه نمیتونی روش حرف بزنی.

گین با اینکه اصلا دوست نداشت بره و این از رفتارش کاملا مشخص بود همرا جیمین رفتن.

رو همون تخت همراه که اونجا بود یکمی دراز کشیدم تا کوفتگی و خستگی از تنم بیرون بره ولی مگه میزارن تا اومدم یکم چشمامو ببندم گوشیم شروع به زنگ خوردن کرد اول نمیخواستم جواب بدم ولی وقتی اسم جین رو روی صفحه دیدم درجا جواب دادم و به سمت مراقبت های ویژه پا تند کردم.

×اتفاقی افتاده؟
جین: نه ولی....میتونی یه سر بیای اتاق من؟
×اره حتما اومدم.

به ثانیه نکشید جلوب در اتاق جین بودم...وقتی وارد اتاق شدم جیهوپم روی صندلی نشسته بود و توی فکر بود جینم با کاغذای تو دستش سرگرم بود.

×اتفاقی افتاده؟

با سئوال من جیهوپ زودتر به حرف اومد.

جیهوپ: اول میخواستیم از گین که خیلی به میا نزدیکه بپرسیم ولی اونطوری که جیمین میگفت اصلا حاله خوبی نداره پس گفتیم برای اینکه حالش بدتر نشه اول از تو بپرسیم هرچند که میدونیم توهم اطلاعات زیادی ازش نداری و در آخر مجبوریم از خوده گین بپرسیم.
×حالا چی هست سئوالتون؟
جین: چند بار با میا برخورد داشتی؟
×اممممم حدودا سه بار...چطور؟
جیهوپ: تو همین بر خوردای کمی که باهاش داشتی چیزی نبود از رفتارش که بخواد نظرتو جلب کنه؟
×مثله چی؟
جیهوپ: مثل زود عصبی شدن ، یکسری تیک های عصبی مثل فشردن دست عرق کردن کفه دست ، از دست دادن کنترل یا خیلی منظم و حساس بودن روی یه چیزی...
جین: فکر نمیکنم انقدر بهش نزدیک شده باشی که این چیزا رو بدونی درسته؟
×خب میدونید درسته برخوردای زیادی باهاش نداشتم ولی یکسری چیزا هست که نظرمو بهش جلب کرده بود میگم...شاید بهتون کمک کنه.......حالا ببینم برای چی اینارو میپرسید؟
جین: تو اول بگو بعد که مطمئن شدیم بهت میگیم فعلا زوده برای دونستن.
جیهوپ : خب بگو منتظریم.
×امممم  برخورد اولم با میا تو کافه گین بود که یه مرد مست گین و با دخترش اشتباه گرفته بود و میخواست بزنتش که میا با صدای جیغ گین واکنش نشون داد و با سرعت خیلی زیادی سمتشون رفت و صورت مرد و پره خون کرد جوری که خودمم مونده بودم چیکار کنم.
جین: این اتفاق تو اولین برخودتون افتاد؟
×بهتره بگیم اولین من با میا چون از قبل به کافه گین میرفتم و باهم آشنا بودیم.

جیهوپ زیر لب چیزی گفت به سمت جلو خم شد دستاشو توی هم قلاب کرد و نگاهشو به من داد.

جیهوپ: فقط همین چیزه دیگه‌ای نبود ازش که بخواد نظرتو جلب کنه؟
×نه دیگه همین یه مورد بود برخورد زیادیم نداشتیم ولی اینکه یه دختر با اون دستای ظریف چطوری میتونه با اون قدرت اون مرد گنده رو از پا بندازه برام خیلی غیرباور بود.
جین: مرسی از کمکت حال....
×راستییییی دیشب.

جیهوپ همینطور ایستاده بودو داشت کاغذارو جمع میکرد با شنیدن حرف من دوباره با هول روی صندلی نشست.

جیهوپ: دیشب چی؟
×یکم یواش تر...دیشب اومدم برم سراغ‌ میا تا بیارمش تو جمع خودمون که‌ گین سریع  جلومو گرفت گفت اگر جونمو دوست دارم‌ نرم سمتش.
جین: نگفت چرا نری سمتش؟
×چرا اتفاقا گفت نگاه کن هر وقت شروع میکنه انگشتای دست و شستشو فشار میده و روشون دست میکشه ینی به شدت عصبانیه و تحمل محیط براش سخته.
جیهوپ: بعدش دیگه ندیدش نه؟
×اممم نه دیگه ندیدمش تا زمانی که خدمتکار اومد سراغم....بقیشو خودتون میدونید.

تا جین اومد حرفی بزنه پرستار دره اتاق و باز کرد گفت که میا حالش بد شده. هر سه با سرعت به سمت بخشی که میا بستری بود رفتیم چندتا دکتر و پرستار بالا سرش بودن ولی انگار...

(خیلی ممنون میشم اگر حمایت کنید🥲)

My Lollipop                                           (آبنبات چوبی من)Where stories live. Discover now