part60

344 49 30
                                    

با سر صدا چشامو باز کردم، من تو پذیرایی چیکار میکنم! یکم سرمو بلند کردم که متوجه سنگینی پام شدم، وقتی با سر جیهوپ رو به رو شدم چشام داشت از کاسه میزد بیرون، من نیمه نشسته روی کاناپه بودم و جیهوپ پایین پام جمع شده بود و سرشو روی رون پام گذاشته بود و بقیه پامو مثل بالشت بغل کرده بود؛ اومدم چیزی بگم که چشمم خورد به تلویزیون خاموش که انعکاس آشپزخونه رو نشون میداد سه نفر تو آشپزخونه بودن و یه بچه و دختر رو اپن، واقعا اون لحظه مغزم هنگ کرده بود، با شتاب نشستم که پام از زیر سر جیهوپ خالی شد و سرش افتاد رو کاناپه، گین و جانگکوک و تهیونگ تو آشپزخونه بودن و صدای خنده اون‌وو تو کله خونه پیچیده بود:

جانگکوک: (با خنده و صورت شکلاتی متوجه من شد و برگشت سمتم) او میا بلخره بیدار شدی؟ هیونگ هنوز خوابه؟
+( دستی به صورتم کشیدم ) چرا بیدارم نکردین؟
تهیونگ: من نذاشتم.
گین:(از رو اپن پرید پایین و بدو بدو اومد سمتم گوشیشو گرفت سمتم) میا میا اینجا رو ( مثلا داشت به من نشون میداد ولی انقدر میخندید گوشی بالا پایین میشد و چیزی نمیدیدم).
+( مچ دستشو محکم گرفتم ) یک لحظه تکون نخور ببینم خبببب.

یکم که دقت کردم دیدم یه تیتر اخباره، گوشی و از دستش گرفتم و با دقت نگاه کردم؛ عکس من و اون‌وو بود اون شبی که باهم رفتیم فروشگاه:

گین: ( با خنده) فقط دنبال شایعن میگن.....میگن .
+(دستمو گرفتم سمتش به عنوان سکوت) ینی چیییییی، کی اینا عکس گرفتن من‌نفهمیدم!
جیهوپ:( نشسته بود پایین کاناپه و با چشمای ریز شده نگامون میکرد) چیشده؟
گین:( با خنده خودشو رسوند به جیهوپ) میگن...میگن میا این مدت که کره نبوده ازدواج کرده اون‌وو هم پسرشهه( گفت و دوباره زد زیر خنده)
جیهوپ: ( با پوزخند) انقدر ابلهن نمیگن میا دو سال و خورده‌ای نبود ولی اون‌وو پنج سالشه‌.
+( دستمو رو هوا تکون دادم و رفتم سمت اتاقم) ولش کنین خودم حالیشون میکنم انقدر پشت ادما راه نیوفتن حرفای اضافه بزنن.
جانگکوک:(از آشپزخونه بلند صدام کرد) میااا کجا میری من وافل درست کردم.
+( از دم اتاقم داد زدم) یه دوش بگیرم میام.





اون روز چون تعطیلات اخر هفته بود همه خونه موندن و من و گینم با اون‌وو رفتیم تا خوده شب فقط نقاشی کشیدیم و در نهایت بومی که زیر دست اون‌وو بود و توی کارگاهم اویزون کردم؛ شاید خیلی خودشیفته بودم که فقط نقاشیای خودمو میزدم به دیوار ولی اون‌وو... نمیدونم حس میکنم وقتی پیشم نیست دلتنگیمو میتونم با این برطرف کنم، با یاده خندهای از ته دلش موقع کشیدن نقاشی.

تو فکر بودم و داشتم دستای رنگیمو میشستم:

تهیونگ: میا شام میخوایم بریم بیرون میای؟
+( در حالی که داشتم دستمو خشک میکردم سرمو کج‌کردم) به نظرت بگم‌نه شماها میذارید؟
تهیونگ: ( با خنده در حالی که یه دستش تو جیب شلوارش بود و دست دیگشو جلوم تکون میداد) خوشم‌میاد میشناسیمون قشنگ.....بدو میا کوچولو.( اینو گفت و سمت پله ها رفت)
+( حوله دستمو پرت کردم سمتش) نه تو خوبی خرس گنده.



My Lollipop                                           (آبنبات چوبی من)Where stories live. Discover now