part52

374 54 56
                                    

به ساعت نگاه کردم نزدیک پنج صبح بود، از روی سه پایه پاشدم خودمو کش دادم، یه نگاه به بومای جلوم کردم تقریبا تموم شدن بقیشو میرم گالری انجام میدم.

یه دوش سره پایی گرفتم؛ در حالی که داشتم موهامو خشک میکردم زنگ زدم به هیونجین:

هیونجین: میا امادست همه چیز کجایی؟
+دارم میام فقط هیون من دوتا کارم نصفست میام اونجا تکمیل کنم.
هیونجین: پس زودتر بیا.
+باشه باشه اومدم، چیزی نمیخواین؟
هیونجین: نه فقط خودتومیخوایم.

سریع قطع کردم، یه شلوارک کوتاه چرم مشکی پوشیدم بایه تاب مشکی یقه شل که پشت کمرش کلا باز بود و ضربدری بند میخورد، روشونم یه کت مشکی اور که تا زیر شلوارکم میومد پوشیدم، کفشای جیر مشکی پاشنه سوزنیمو پوشیدم، رفتم جلوی اینه یه کرم پودر زدم با سایه اسموکی یه رژ نود و چتریامو موهامو ایروم کشیدم و تمامممم.

*********************************************



دوتا بومای نصفه رو دستم گرفته بودم و با قدمای تند راه رو میرفتم که فلیکس و دیدم داره با چندتا از پیشخدمتا عجله‌ای حرف میزنه و سمت در ورودی میرن:




+فلیکس.
فلیکس: اوو میا اومدی.
+اره.....بگو بقیه بومارو بیارن من همینا رو میبرم.
فلیکس: ( حرف منو به پیشخدمتا گفت و خودش سمتم اومد) بده من میارم.
+ممنون.......کسی اومده؟
فلیکس: من کسیو ندیدم........( برگشت سمتم) دوباره شبیه دزدا لباس پوشیدی که........ بیا نقاب زورو هم واسه خودش کشیده.
+(به صورت نمایشی سمتش هجوم اوردم) میزنمتاااا انقدر حرف اضافه نزن.












پیشبند چرمیمو بستم و تند تند شروع کردم تکمیلشون، وسط کارم در باز شد:





هیونجین: کمک میخوای؟
+نه.
هیونجین: بیا پس اینو بخور من که میدونم نخوابیدی.

برگشتم سمتش که دیدم یه لیوان بزرگ آیس‌امریکنو دستشه.

+واقعا ممنونم ازت هیونجین بهش نیاز داشتم.
هیونجین: خواهش میکنم.(درو داشت میبست که یهو بازش کرد بایه قدم بزرگ خودشو به من رسوند و انگشت اشارشو تهدید وار تکون داد) نفهمم دوباره با قرصات اینو خوردی.
+( به سمت بیرون هُلش دادم) برو بزار به کارم برسم.









بعد پونزده مین تونستم تمومشون کنم؛ درو باز کردن فلیکس و صدا زدم که بیاد کمکم، یکیشو برد، اون یکیم من با همون پیشبند رنگی پشت سرش بردم و رو دیوار خالی نصبش کردم.


رفتم توی کارگاه تا وسایل بزارم سره جاش و سر و وضعمو درست کنم، تا دولا شدم کیفمو از روی سه پایه رنگا بردارم نفهمیدم چیشد همونطوری دو زانو خوردم زمین، یکم تو همون حالت موندم دیدم دارم بدتر میشم بدنم سنگین بود و انگار همه چیز به سمتم نزدیک میشد،نای باز کردن چشمام نداشتم؛نمیدونستم چیکار کنم از سرو صدای بیرونم مشخص بود مهمونا رسیدن:






My Lollipop                                           (آبنبات چوبی من)Where stories live. Discover now