part4

773 70 13
                                    

چند هفته از اون روزی که توی پارک جانگکوک رو دیدم میگذره ولی هر چند روز یکبار sms میده و حالمو میپرسه ولی من تمامی اونارو بی جواب گذاشتم نکه ازش بدم بیادا نه اصلا پسره خوبیه ولی خب میگم که آبه من باهر کسی توی جوب نمیره‌.

چند روز دیگه تعطیلات کریسمس بودتند تند داشتم کارای شرکت و راست و ریست میکردم شبا تا صبح میموندم شرکت صبح میرفتم یه دوش میگرفتم و یه دوساعتی چشم رو هم میزاشتم دوباره بر میگشتم هر چقدر آقای لی میگفت کارا رو به اونا بسپرم ولی دوست داشتم تا وقتی هستم خودم بالا سره کارا باشم.

گین رو هم با اینکه هر روز میدیدم دلم براشت تنگ شده بود ، خیلی وقت بود باهم درست و حسابی حرف نزده بودیم.

+خب دیگه اینا تموم شد برو تحویل امور مالی بده

-بله حتما خانم وقتتون بخیر.

تا اومدم پاشم سرگیجه عجیبی اومد سراغم بهش اهمیت ندادم میدونستم برای خستگی و زیاد سرم دولا بوده.
یکم بهتر شده بودم ولی هنوز سرگیجه داشتم پاشدم برم خونه استراحت کنم چون میدونستم با استراحته که خوب میشه.

+اقای لی اون بیرونی؟
-بله خانم اجازه ورود دارم؟
+میتونی بیای.
-بله خانم با من امری داشتین؟

همونطور که دست به سینه چشمام و بسته بودم ک سرم رو به پشتی صندلی تیکه داده بودم‌ گفتم:

+اقای لی کاره دیگه‌ای توی شرکت نمونده؟ میدونی که بدم میاد تو سال جدید کارای عقب افتاده سال پیش و انجام بدیم؟
-خیر خانم کاری نمونده و همه رو هم شما از زیر نظر خودتون گذروندین.
+خب خوبه برو اعلام کن از فردا تعطیلات شرکت ما شروع میشه به جز امورمالی و خودت بقیه بخش ها همه از فردا تعطیلاتشون شروع میشه.
-اما خانم هنوز یک هفته مونده!
+خودم میخوام برم استراحت نمیخوام زمانی که من دارم استراحت میکنم شماها اینجا در حال کار باشین فردا هم میام تا حقوق و پاداش کارمندارو واریز کنیم میخوام خودم نظارت داشته باشم بعدش هم شما هم امورمالی از پس فردا تعطیلاتتون شروع میشه.

چشمام و باز کردم و از روی میز کیف و گوشیمو برداشتم که برم ، با اقای لی چشم تو چشم شدم ؛ تو چشماش شوق و احترام و ناباوری موج میزد.

+چیزی شده ؟
-نه خانم چه چیزی فقط میتونم یک چیزی بگم؟
+آره حتما.
-رو راست اصلا فکرشو نمیکردم همچین آدمی باشین.
+مگه چجوریم؟
-اینکه انقدر به فکر کارمنداتون هستین،روراست باره اولی که شمارو دیدم گفتم چه فرد مغرور وبد اخلاق و عنقی ولی به مرور زمان توی این یک سال فهمیدم اینطور نیستید ینی اونچه که ظاهرتون نشون میده نیستید با حرف و کاره الانتون مطمئن شدم بر خلاف شایعه ها و حرفای پشتتون شما قلبی سرشار از عشق و محبت دارین ، واقعا خوشحالم شما رئیسم هستین و در این سن دارم به شما خدمت میکنم.

My Lollipop                                           (آبنبات چوبی من)Where stories live. Discover now