part43

368 51 60
                                    

جانگکوک: پروشگاه خانه ماه؟

با لبخند سری تکون دادم:

+آره....خیلی وقته میام اینجا.
جیهوپ: ( با لبای کش اومده) پس اون همه اسباب بازی و واسه اینجا میخواستی.
+اوهوم.

با بقیه رفتیم تو، پسرا با تعجب به درو دیوار نگاه میکردن، تهیونگ همونطوری که یه خرس عسلی نسبتا بزرگ دستش بود و اطرافشو نگاه میکرد اومد نزدیکم:

تهیونگ: میگم میا.......اینجا خیلی آشناست!
+خسته نباشی‌.
تهیونگ:( با تعجب برگشت سمتم) چطور؟
+چون عکسای اینجا رو دیوار خاطرات شرکته.
تهیونگ: آهااااا میگم یجایی دیدمش، همون تنها پرژه‌ای که خودت اومدی انجامش دادی؟
+اره.

تا مهر تایید رو حرفاشو زدم بدو بدو رفت سمت ویلچر جانگکوک و شروع کرد یه چیزی و با ذوق تعریف کردن که بعد مدتی نگاه خندون جانگکوک و رو خودم حس کردم:

....:نوناااااا نوناااااا.

با صدایی که اومد همه ایستادن و سمت صدا برگشتم:

+اووووو اون‌وو چقدر بزرگ شدی.
اون‌وو: نونا خیلی دلم برات تنگ شده بود.

تا اینو گفت خودشو پرت کرد تو بغلم که گین از پشت کمرمو گرفت نیوفتم، اون‌وو با تعجب ازم فاصله گرفت:

اون‌وو: نونااا پات..پات چیشده؟

همونطور که یه پا یه پا سمت طاقچه قدیمی پنجره راه رو میرفتم تا بشینم:

+ نگاه کن اون‌وو خانم چو میگه موقع رد شدن از خیابون سر به هوا نباش بخاطر اینه.
اون‌وو:( با بغض) ینی...موقع رد شدن از خیابون اینطوری شدی؟
گین:(رو دو زانو نشست پایین پای من و اون‌وو) اره حرف منو گوش نکرد ماشین زد بهش.

تا اومدم چیزی بگم صدای خانم چو رو از دور شنیدم که دنبال اون‌وو میگشت:

اون‌وو: وای نونا لطفا منو قایم کن خواهش میکنم.

با خنده ایستادم و اون‌وو رو پشتم قایم کردم و با دستام نگهش داشتم تکون نخوره، که درجا خانم چو رسید:

خانم‌چو: اون‌وو....کجایی بچه بیا ببینم‌.

تا چشمش به ما افتاد سریع اومد پیشمون:

خانم‌چو: اوووو میاشیییی دخترمممم چه عجبببب.
+سلام خانم چو.
خانم‌چو: فکر کردم مارو یادت رفته.
+واقعا متاسفم تو این مدت کلی اتفاقای مختلف برام افتاد.
خانم‌چو: (به پام اشاره کرد) اره دارم میبینم.

سمت گین رفت و سفت بغلش کرد:

خانم‌چو: او چقدر زیبا تر شدیییی.
گین:(با خجالت سرشو انداخت پایین) اینطوری نگین خانم‌چو.

خانم چو تا چشمش به بقیه افتاد سمت اتاقش راهنماییمون کرد، با دیدن ما کلا یادش رفت دنبال کی بوده، با لبخند سر تکون دادم به بقیه که داشتن‌میرفتن و همزمان باهاشون میچرخیدم تا اون‌وو که پشتم بودو خانم‌چو نبینه، وقتی بقیه رفتن دوباره روی طاقچه نشستم و دوتا دست اون‌وو رو تو دستام گرفتم با یه اخم محو رو به اون‌وویی که با ناراحتی سرش پایین بود:

My Lollipop                                           (آبنبات چوبی من)Where stories live. Discover now