اونوو:( از اتاقش بدو بدو اومد بیرون) نونااااااا.
روی کاناپه با جیهوپ و تهیونگ نشسته بودیم که با صدای اونوو برگشتیم سمتش:
+(دولا شدم سمتش که تا رسید بهم دستاشو دور گردنم حلقه کرد و سرش و تو گردنم فرو کرد) چیشده؟
اونوو:( با ترس) نونا...( یهو بغض کرد) زیر تختم...( نتونست ادامه بده دستاشو سفت تر کرد و زد زیر گریه) نوناااااااا.
+(با ترس و تعجب صورتشو از گردنم جدا کردم تا ببینم چش شده) اونوو عزیزم چیشده( با شستم اشکاشو پاک کردم)
جیهوپ:( با دستش اروم بهم زد که برگشتم سمتش، تو این فاصله اونوو دوباره خودشو چسبوند بهم؛ لب زد) چشماشو ببین خوابِ؛ احتمالا خواب بد دیده.با اونوو از جام بلند شدم و سمت اشپزخونه رفتم، همونطوری که تو بغلم تکونش میدادم شیشه شیرشو برداشتم و توش شیر پاستوریزه ریختم و روی دستام نیمه خوابوندمش همونطور که اروم باهاش راه میرفتم شیشه رو توی دهنش گذاشتم که باهمون چشمای پر از اشکش بهم نگاه کرد و با هر بار تکون خوردنم یدور بسته و باز میشدن، بعد چند ثانیه دستشو مشت کرد و باهاش چشماشو مالوند و یکم بعد خوابش برد.
سرمو بالا اوردم و به جیهوپ که رو به روم روی صندلی پفکیا نشسته بود و دست به سینه با یه لبخند عمیق داشت نگام میکرد نگاه کردم، با تک خنده سری تکون دادم:
+چیه؟
جیهوپ:( سرشو به چپ و راست تکون داد و پاشد اومد سمتم و به اونوو تو بغلم نگاه کرد و پشت دستشو اروم کشید روی صورتش/اروم) خوابید.
+اره.
جیهوپ: هنوز معنی و مفهوم خواب دیدن و نمیدونه( نگام کرد) فکر کنم همون حسی که تو بهش داری و اونم نسبت بهت داشته باشه.
+(ابرو مو بالا انداختم) چطور؟
جیهوپ: با وجود ما دوتا چشم بسته فقط دنبال تو میگشت، اخرشم تو بغل خودت خوابید.( با سر کج شده و لبخند عمیق گوشه لبش گوشیشو بالا اورد و عکسی از من و اونوو از همین الان که تو بغلم بود گرفته بود و بکگراند گوشیش گذاشته بود)
+(خنده ریز از سر ذوقی کردم) امیدوارم همین باشه که میگی( با سرم دنبال تهیونگ گشتم که دیدم روی همون کاناپه ها از خستگی خوابش برده، بهش اشاره کردم) مثلا قرار بود جریان و برام تعریف کنید.
جیهوپ:( با یه نگاه گذرا به تهیونگ ، دستشو گذاشت پشتم و سمت اتاق اروم هُلم داد) برای تعریف فعلا وقت هست، برو بخواب.
+(همونطور که سمت پله ها میرفتم به تهیونگ اشاره کردم) یا بیدارش کن بره تو اتاق پایین بخوابه یا یه چیزی بکش روش و بالشت بذار زیر سرش.
جیهوپ:( تک خندهای کرد) باشه تو برو.رفتم تو اتاق اونوو، شیشه رو از دهنش در اوردم که درجا لباش جمع شد، صحنه کیوتی بود نتونستم جلوی خودمو بگیرمو به بوس اروم از لپای اویزون نرمش کردم و دولا شدم روی تخت بخوابونمش که انگار خوابش سبک بود چون درجا چشماشو باز کرد و با گریه قاطی بغض یه دستشو دور گردنم اویزون کرد و دست دیگش یقمو سفت گرفت و خودشو کشید بالا:
YOU ARE READING
My Lollipop (آبنبات چوبی من)
Fanfictionمیا یه دختری که نمیتونه به راحتی باهمه ارتباط بگیره... دقیقا نقطه مقابل اون گین.... صمیمی ترین دوستش؛ که حالا با اسرار همون مجبور به رفتن یه مهمونی میشه که از اون به بعد زندگی روی دیگه خودشو بهش نشون میده... دارای دو فصل که پشت هم آپ میشن. فصل اول:...