جیهوپ: بلخره مرخص شدیییی.
+بهترین خبر ممکن.
جیهوپ:(همونطور که تو جمع کردن وسایل کمکم میکرد روی تخت نشست و جدی) میا سره قولت هستی دیگه؟لباسای بیرونمو برداشتم برم عوض کنم:
+هنوز سره این قضیه اسرارو پافشاری داری؟
جیهوپ: (از پشت دستمو گرفت و سمت خودش برگردوند) میا ولی تو ججو بهم قول دادی یادت نمیاد؟
+هیچ چیز و فراموش نمیکنم.
جیهوپ:پس چی میگی؟
+ (شونه بالا انداختم) هیچی فقط میگم انقدر سخت نگیر.
جیهوپ: (شونه هامو توی دستش گرفت و توی صورتم خم شد و اروم زمزمه کرد) سخت نمیگیرم فقط نمیخوام زحماتم با یه بی عقلی از بین بره درک کن لطفا.با تعجب نگاهش کردم، نمیتونستم تصور کنم این حرف از دهناین ادم بیرون اومده، شونه هامو از زیر دستش بیرون کشیدمو و با چهره توهم سمت سرویس بهداشتی برای تعویض لباسام رفتم.
حسه ادمای ابله بهم دست داده، میدونستم فقط خامشون شده بودم، اینا فقط میخوان رزُمَشون رو پر کنن.
لباسامو عوض کردم و با چهره خنثی بیرون اومدم که دیدم به دیوار رو به رویی تکیه داده و منتظره؛ بی توجه راهمو سمت وسایلم کج کردم و با برداشتنشون به سرعت اتاق و ترک کردم، فضاش برام سنگین بود مخصوصا نگاهای فردی که تو اتاق بود.
داشتم سمت حساب داری میرفتم که جیهوپ پرید جلوم:جیهوپ: کجا میری هرچیم صدات میکنم انگار نمیشنوی.
چشامو تو حدقه چرخوندمو راهمو ازش جدا کردم که دوباره جلوم ظاهار شد:
جیهوپ: ببینم نکنه از حرفم ناراحت شدی؟
+نه اتفاقا خیلیم خوشحال شدم،(فاصلمو باهاش کم کردمو و با دو انگشتم به سینش ضربه زدم) بزار یه چیزو کامل برات توضیح بدم اون موش تو آزمایشگاه تو رفیقت نیستم که بخوایین باهاش رِزُمَتونو پر کنید، نیازیم به کمکتون ندارم تا اینجاش خودم بودم و خودم بقیشم خودم.اومدم دوباره راهمو کج کنم که دستم توسط کسی از پشت به شدت فشرده شد که وقتی برگشتم با چهره سرخ از عصبانیت جین رو به رو شدم:
جین: کجا؟
با اینکه به شدت ترسیده بودم چون تصور دیدن جین تو همچین وضعیتی اصلا قابل تصور نبود ولی خودمو از تکاپو ننداختم، طبق عادتم یه ابرومو دادم بالا:
+فکر نمیکنم جوابش بهتون واجب باشه اینطور نیست؟
جین: معلوم هست چی میگی؟
+کاملا.
جین: ولی من اینطور فکر نمیکنم.اومدم چیزی بگم که دست جیهوپ با قیافه ترسیده و نگران با تردید روی دست جین نشست تا دستشو از دستم جدا کنه:
جیهوپ: هیونگ....لطفا.
جین سریع ریاکشن نشون داد و روشو سمت جیهوپ برگردوند و با صدای نسبتا بلندی:
جین: چیه ترسیدی؟
جانگکوک: ببینم اینجا چخبره؟
+هیونگای عزیزت ولکن من نیستن.
جانگکوک: هیون....
YOU ARE READING
My Lollipop (آبنبات چوبی من)
Fanfictionمیا یه دختری که نمیتونه به راحتی باهمه ارتباط بگیره... دقیقا نقطه مقابل اون گین.... صمیمی ترین دوستش؛ که حالا با اسرار همون مجبور به رفتن یه مهمونی میشه که از اون به بعد زندگی روی دیگه خودشو بهش نشون میده... دارای دو فصل که پشت هم آپ میشن. فصل اول:...