part22

450 62 19
                                    

جیهوپ:

دیدن میا تو اون شرایط اصلا خوب نبود؛  نمیدونم چی دیده بود که اینطوری بهمش ریخته بود ولی باید با جین درمیون بزارم البته شاید گینم بدون اون چی بوده یا بهتر بگم کی بوده.

تو طول راه میا چشماشو بسته بود ولی خوب میشد فهمید که خواب نیست.

جیهوپ: میا...
+هوم؟
جیهوپ:بهتری؟
+اره....نمیخواد نگران باشی.
جیهوپ:خوبه.

**************************************

رو به روی هتل ماشین و نگهداشتم و دره سمت میا رو بازکردم:

جیهوپ: میا.....رسیدیم.

دستشو تکیه ماشین کرد تا ولی چون توانی توی پاهاش نبود داشت روی زمین میوفتاد که سریع از کمر بغلش کردم‌؛ یه نگاه بهش کردم دیدم کلا خودشم بیحاله دستامو زیر زانو و گردنش انداختم و بلندش کردم سویچم به نگهبان دادم تا لباس میا رو بیاره و ماشینم ببره پارکینگ.

گین: (با بغض) چرا دوباره اینطوری شد؟
جیهوپ: گین....باید باهات حرف بزنم.
گین: بگو.
جیهوپ: اینجا نه...جینم باید باشه میریم کافه هتل.
گین: پس صبر کن من ژاکتمو بپوشم.
جیهوپ: اره هوا سرده.

جین: خب شروع کن.

جیهوپ: امروز یه حمله عصبی داشت (به پشتی صندلی تکیه دادم و با دو دستم صورتمو پوشوندم)خیلی سخت بود برام تو اون شرایط ببینمش(رو به جین کردم و دستامو روی میز قفل کردم) هیونگ من باید میا رو خوب کنم اون دختر تو عذابه وقتی دیدم چه قرصایی مصرف میکنه فقط خواستم نابودشون کنم قبل از اینکه اونا نابودش کنن.

گین: بی دلیل حالش بد شد؟

جیهوپ: نه اتفاقا اینو میخواستم ازت بپرسم...کسی هست که میا ازش فراری باشه...ینی کسی که باعث آزارش شده باشه.

گین: تو این چندسال رفاقتمون میدونم میا از پدرش خیلی میترسه و همش تو فکر اینه نکنه پیداش کنه و دوباره برش گردونه تو اون خونه عکسیم از پدرش ندیدم ولی نسبت به مردای بالای 40 سال ری‌اکشنای بدی نشون میده.

کل اتفاقات امروز و براشون تعریف کردم.

جین: اونطور که گین از میا گفت این فردی که باعث پانیک میا شده نمیتونه پدرش باشه.

گین: جیهوپ...منم احتمال میدم این فرد پدرش نبوده چون میا همونطور که گفتم رو این رنج سنی مردا واکنشای جالبی نداره.

جیهوپ: شاید.

جین:قر....

با صدای زنگ گوشی گین ازمون جدا شد و گفت که میا باهاش تماس گرفته باید بره پیشش.

جین: خوب شد که رفت...قرصاشو چیکار کردی؟

جیهوپ: فعلا که گفتم کمش کنه...ولی وابستگی شدیدی که به این قرصا داره کارمونو سخت کرده.

My Lollipop                                           (آبنبات چوبی من)Where stories live. Discover now