part40

379 50 98
                                    

پرستار:( با ذوق و شوق) دکتر جانگ دکتر کیم مریضتون به هوش اومد.

نمیدونم چجوری خودمو به اتاقی که توش بستری بودن رسوندم، تا به دیوار شیشه‌ای رسیدم صورت پر اشک میا رو دیدم که به سمتمون چرخید و با چشم تو چشم شدن با من گریش شدت گرفت.

میا:

با خواب وحشتناکی دیدم از جام پریدم....به امید بیدار شدن تو اون اتاقی که طبق سلیقه جیهوپ بازسازی شده بود ولی..با سوزش شدید توی دستم فهمیدم هرچی به حساب خواب دیدم واقعیت بوده..قبولش برام سخت بود همه چیز به مغزم هجوم اورد تک تک لحظه‌ ها تو اون خونه مزخرف.....حجم زیادی از بغضِ توی گلوم راه نفسمو بسته بود فقط اشکام از گوشه چشمم میریخت سرمو به سمت پنجره بزرگ شیشه‌ای‌چرخوندم که با جین و جیهوپ روبه رو شدم.

با دیدن جیهوپ انگار اشکام دیگه ترسی برای ریختن نداشتن با صدایی که از من بعید بود زدم‌زیر گریه که به ثانیه نکشید تو آغوش گرم کسی فرو رفتم، از بوی عطرش میشد تشخیص داد کیه.

یکم که گذشت از شونه هام گرفت و منو از خودش جدا کرد، با نوک انگشتاش اشکامو پاک کرد:

جیهوپ: میا...عزیزمم...آروم باش..سرت درد میگیره...برات خوب نیست.
+(با هق هق بعد گریه) جیهوپ..بهم..بگو..بگو..همه اینا خواب بودن...بگوووو خواهش میکنم(دستشو محکم گرفتم و سمت خودم کشیدم) بگو دارم اشتباه میکنم..بگو زندگیم تا الان دروغ نبوده.

دوباره گریم شدت گرفت که در جا در اتاق باز شد و تهیونگ و جیمین همراه یه پرستار اومدن تو:

پرستار: (سمتم پا تند کرد) چرا پاشدییی تو باید الان استراحت کنی(خوابوندتم در حالی که سرمم و چک میکرد) گریه چراا گریه برات خوب نیستا سرت درد بگیره نمیتونی مسکن مصرف کنی پس به خودت فشار نیار.

با گفتن این حرفش گریم قطع شد و با چشمای گرد شده:

+چرا نمیتونم مسکن مصرف کنم؟
پرستار: بخاطر آزمایشات.
+ولی...
جین: (با لبخند ملیح همیشگیش رو به پرستار) حواسمون هست، ممنون.

با لبای برچیده سقف و نگاه میکردم که یهو یه چیزی چسبید بهم:

تهیونگ: اوووووو میاااااااااا چرا نمردیییییی چرا راحتمون نکردیییییی.

تهیونگ سنگینشو انداخته بود روم که با به ویشگون از زیر بازوش یکاری کردم بلند بشه.
بازوشو گرفته بود و با اخم بهم نگاه میکرد ولی مخاطبش جیهوپ و جین بود:

تهیونگ: دوتا دکتر وایستادین بالا سرش عین خیالتون نیست یهو رم میکنه؛ (همونطور که دستشو میمالوند و سمت صندلیا میرفت آروم زمزمه کرد) قفل و زنجیرش کنید لطفا.

جیهوپ با تک خنده سری تکون داد و روش و از تهیونگ برگردوند ، با چشم دنبال جیمین گشتم، ساکت کنار تخت جانگکوکی که تازه چشمم بهش خورده بود ایستاده بود و با چشمای قرمز نگاهش میکرد؛ یک دفعه تمام صحنه های اون شب از جلو چشمم رد شدن....یکی هلم داد...با فکر کردن بهش میتونم جای دستای بزرگشو حس کنم مات به تخت بغلم نگاه میکردم جانگکوکی که با یه عالمه دستگاه و بدن باند پیچی شده از طریق یه پرده شیشه‌ای تختش از من جدا شده بود ، بدون هیچ کنترلی رو خودم به سختی از جام پاشدم ولی آتل دستمو و گچ پام اجازه بیشتر بلند شدن و بهم ندادن:

My Lollipop                                           (آبنبات چوبی من)Where stories live. Discover now