موزیک بالا رو اول گوش کنید:)♡
هفت سال بعد:
جیهوپ:
سوآ:(با ذوق دولا شد و با انگشت اشارش قاصدکارو نشون داد) آپااااا...نگاه کن چقد قشنگهههه....اوما هم از اینا دوست داره (دستاشو توهم قلاب کرد و با چشمای درشتش بهم ذل زد) چبالللل میشه بکنمشون؟
جیهوپ: (کنارش روی دو زانو نشستم و دستمو به سرش کشید) میخوای بریم گلفروشی براش یه دسته قاصدک بخریم؟
سوآ: ( با ذوق) میشهههه؟
جیهوپ:( پاشدم دستشو گرفتم) چرا نمیشه.
سوآ رو صندلی کودک پشت ماشین خوابش برده بود دلم نیومد بیدارش کنم برای همین در ماشین و قفل کردم و به سرعت سمت گلفروشی رفتم.درحالی که فروشنده داشت دسته رو تزئین میکرد منم بین دو در ایستاده بودم تا اگر سوا بیدار شد ببینمش.
ماشین توی پارکینگ پارک کردم و اول سوآ رو بیدار کردم تا حداقل بتونم دستامو از کیسه های خرید پر کنم:
جیهوپ: سوآ...(با چشمای درشتش که کمیک پف کرده بود نگام کرد)پاشو عزیزم رسیدیم.
سوآ: (با مشت دستش شروع کرد چشماشو مالیدن وبا لبای برگشته) آپا یادت رفت بریم قاصدک بخریم؟
جیهوپ: (از روی صندلی اوردمش پایین و دستی توی موهای پریشونش کشیدم)تو خواب بودی دلم نیومد بیدارت کنم...(با دست صندوق ماشین و نشونش دادم) نگاه کن....خوشگله؟
سوآ: ( دستاشو جلوی دهمش گذاشت و با ذوق) واییییی چقدر قشنگههه....( پرید بغلم) آپا ممنونممممممم.
جیهوپ: ( دستام از کیسه های خرید پر کردم و با پا در ماشین و بستم) سوآ بیا در ماشین قفل کن.
سوآ: ( با شونه های افتاده اومد سمتم)آپا خب قبل برداشتن کیسه ها قفل میکردی.
جیهوپ: ( با خنده) انقدر غر نزن.... یادم رفت خب.
سوآ: ولی اوما هیچ وقت یادش نمیره.
جیهوپ: ( با اوردن اسم میا یادم افتاد قرار بو د زود بهش خریدارو برسونم/ با عجله سمت آسانسور رفتم) سوآ بدوووو الان مامانت سرمو از تنم جدا میکنه.
*********************************************
میا:
کلافه با پشت دستم عینکمو بالا دادم و به ساعت نگاه کردم....یک ساعت دیر کرده.. پوفی کشیدم و ظرف غذای آماده شده رو گرفتم برداشتم و با پا در یخچال باز کردم و لیوان ابمیوه رو برداشتم...دو قاشق پودر دارویی ویتامینی و توی آب میوه حل کردم نی و در چوبیشو گذاشتم و رو میز چیدمشون و بعد سمت اتاق سوبین رفتم.
+ سوبینننن....( یواشکی در اتاقشو باز کردم و دولا دولا رفتم تو) کجاییی؟( یکم که رفتم تو دوتا پای کوچولو کنار کمد دیدم/ دست به سینه ایستادم) ینی سوبین کجاست؟( به پاهاش نگاه کردم که از هیجانش انگشتاشو رو ی هم میکشید) بوی سوبین میاد.( یهو رفتم جلو و بغلش کردم که ا زهیجان و ترس جیغ کشید... محکم گرفتمش که تکون نیوفته و سمت میز ناهار خوری رفتم)خب خب... ببین چی درست کردممم کوکوی نخودفرنگییی...( با یه لبخند بزرگ و ذوق مثل خودش دولا شدم تو صورتش) دوست داری مگه نه ؟
YOU ARE READING
My Lollipop (آبنبات چوبی من)
Fanfictionمیا یه دختری که نمیتونه به راحتی باهمه ارتباط بگیره... دقیقا نقطه مقابل اون گین.... صمیمی ترین دوستش؛ که حالا با اسرار همون مجبور به رفتن یه مهمونی میشه که از اون به بعد زندگی روی دیگه خودشو بهش نشون میده... دارای دو فصل که پشت هم آپ میشن. فصل اول:...