part58

299 50 50
                                    

تا خوده صبح سرمو تو کارگاه گرم کردم ولی فقط برای ثانیه‌ای میتونستم روی کارم تمرکز کنم.

با صدای آلارم گوشیم سریع رفتم تو اتاق برش دارم تا اون‌وو بیدار نشده، گوشی و برداشتم تا خاموشش کردم صدای اون‌وو از‌ پشت سرم اومد برگشتم ستمش دیدم پشت سرم در حالی که داره یکی از چشماشو با دست میمالونه تو راه رو بین اتاقا با صدای خشدار:

اون‌وو: نونا.......بیدار شدی؟
+( گوشیو انداختم رو تخت و سمت اون‌وو رفتم بغلش کردم و بردمش تو اتاقش) اره عزیزم....بیدارت کردم؟
اون‌وو: ( سرشو گذاشت رو شونم و دستاشو دور گردنم و پاهاشو دور کمرم قلاب کرد، با صدای خوابالو) نونا میشه کیک درست کنیم؟
+( اومدم بذارمش روی تختش که بیشتر بهم چسبید) این موقع صبح ؟ هوا هنوز کامل روشن نشده.‌...( گذاشتمش روی تخت و به چشمای بستش نگاه کردمو پتو رو روش کشیدم) بخواب ساعت ده بیدارت میکنم باشه؟
اون‌وو:( با صدایی که هر لحظه از خواب آروم تر میشد) قول دادیااا.
+( پیشونیشو بوسیدم) قول.




وقتی مطمئن شدم خوابه رفتم پایین، چشمم به نشیمن خورد، تمام اتفاقای دیشب دوباره از جلوی چشمم رد شدن؛ جانگکوک‌شی چیکار کردی با مغز و قلب من که نه می‌تونم نسب بهت بی اهمیت باشم نه میتونم تو رو در کنار خودم ببینم.

وقتی جمع کردن نشیمن تموم شد هوا دیگه کامل روشن شده بود، امروز باید یه سر میرفتم شرکت.

رفتم بالا حاضر بشم که زودتر برم شرکت و سر راه خریدای پسفردا رو بکنم، یه پیرهن مردونه مشکی با شلوار راسته بلند مشکی پوشیدم و پایین پیرهنمو توی شلوارم کردم، یه جلیغه شطرنجی مشکی دودی جذب پوشیدم که باریکی کمرمو بیشتر نشون میداد، موهامو و چتریامو صاف صاف کردم و بوت چرم مشکی پاشنه دارمو پوشیدم؛ وقتی از اتاق زدم بیرون دیدم اون‌وو با لبای برگشته جلوم ایستاده:

اون‌وو: ( با بغض) نونا‌ ولی تو قول دادی ساعت ده باهم کیک درست کنیم.

اینو گفت و زد زیر گریه، چشمامو از بی فکری و حواس پرتیم روی هم فشردم و بی توجه به صدای گریه اون‌وو  خنده الکی‌ای کردم:

+(با خنده) نههههه من هنوزم سره قولم هستم فقط خواستم برم برات توت‌فرنگی بخرم تا کیک و تزئین کنیم.
اون‌وو:( با چشمای اشکی) ولی دیروز کلی توت‌فرنگی خریدیم.

با این حرفش یاد دیروز افتادم و ضایه شدم، لبخندمو جمع کردمو با جدیت:

+اون‌ووشی بذارمت پیش گین تا با گین کیک درست کنی؟
اون‌وو: نع......فقط با خودت.

چشمامو با حرص بستم و همونطوری که گوشیمو از جیبم در میاوردم اون‌وو رو زدم زیر بغلم و از پله ها اومدم پایین:

+پاشو زود بیا اینجا ببینم.
گین:( با صدای خوابالو) کجا بیام چی میگی؟
+( اون‌وو رو روی زمین گذاشتم و به ساعت دستم نگاه کردم) تا یکم ربع دیگه باید اینجا باشی.

My Lollipop                                           (آبنبات چوبی من)Where stories live. Discover now