+میخوای یه نگاهیم به فروشگاه روبهرویی بندازی؟
گین:( با ذوق لباس بچه های دستشو بالا پایین میکرد) اونجام میریم نگران نباش.پریشون رومو از گین گرفتم و با دندون پوست لبامو کندم و نگران برای بار هزاروم گوشیمو چک کردم ولی خبری نبود، با صدای گین به خودم اومدم و با خنده برگشتم سمتش:
گین: ( دستشو روی شکمش گذاشت) میا من گشنمه.
+(با خنده سمتش رفتم) خودت به تنهایی همیشه گشنت بود حالا یه فندوقم بهت اضافه شد.
گین:( زد تو بازوم) پس باید از هرچی خواستم برام دوتا دوتا بخری.پشت میز نشسته بودیم و منتظر سفارشامون بودیم، گوشیم زنگ خورد با هول پریدم روش که گین مشکوک و عجیب نگام کرد، با دیدن اسم فیسم خوابید:
+بله جیسو.
جیسو: گین پیش توعه؟
+( نگاهی به گین انداختم) اره چطور؟
جیسو:( پوفی کشید) امروز قرار بود بیاد مطبم وقت چکاپ داشت.
+(عصبی به گین نگاه کردم که خودش فهمید قضیه چیه خودشو سرگرم پارچه کنار کیفش کرد) جایی هستیم میارمش....تا کی میتونی باشی؟
جیسو:( مکثی کرد) امممم....تا پنج مریض دارم...بین مریضم میتونه بیاد ولی شما بعدش بیاین.
+اوکیه....چیزی خواستی بگو.
جیسو: باشه...پس منتظرم.گوشیو روی میز گذاشتم و منتظر به گین نگاه کردم:
گین:( گوشه کیفو فشار میداد) خب....چیه....چرا اینطوری نگاه میکنی؟
+چرا خواستی بپیچونی؟
گین: چون من خوبم..جیمین خیلی حساسه.
+جیمین حساس نیست تو بیخیالی......من چی باید جواب جیمین و میدادم،( دستمو تکون دادم) یه امروز تو رو به من سپرد.
گین: ( با لبای برگشته) خواهش میکنم امروز و زهر نکن( با اخم محو نگاهش کردم که سرشو کج کرد) خواهش میکنم میااا.
+( یکم نگاش کردم، نتونستم جلوی خودمو بگیرم و لبخندی همزمان با اخم محوم روی لبام نشست) خب حالا؛ بعد خرید میریم پیش جیسو خودمم کارش دارم.
گین: ( دستاشو کوبید بهم ) سفارشامون و اوردن.تو فکر بودم و مشغول خوردن قهوم، گینم سرش با کیکای جلوش و اب میوش گرم بود:
گین:( جدی) بهم بگو.
+( گیج نگاش کردم) چی...چیو؟
گین: همونی که بخاطرش انقدر میری تو فکر و پریشونی.
+(چشمامو روی هم فشار دادم) چیزی نیست.
گین: همونطوری که تو خوب منو میشناسی منم تمام رفتار و کارات و از برم.
+(کلافه کیفمو برداشتم که دستش روی زنجیر کیفم نشست) پاشو بریم دیر شد.
گین : چرا فرار میکنی.
+فرار چیه؟ دیونه شدی؟
گین: میا حس میکنم بینمون خیلی فاصلس.
+حس مزخرفیه.
گین: پسبهم بگو....میا ما که فقط همو داریم پس باید تو مشکلاتمونم کنار هم باشیم دیگه فقط خوشی و همه میتونن پیشت باشن.
+(با تردید نگاهی به صورتش و بعدم به شکمش کردم) چیز مهمی نیست.
گین: هست...دارم میبینم که هست...از دو روز پیش که اومدم متوجه رفتار تک تکتون شدم....( با دستاش اشاره زد بهم) مخصوصا شما میاشی.
+اگر چیزی هم بود و بهت نگفتیم فقط بخاطر موقعیتیه که داری وگرنه چیز مهمی نبوده.
گین: ( مات شده) موقعیت؟ منظورت اون یه بند انگشت گوشته؟
+(عصبی زدم رو میز که دوتا میز اونطرف تر نگاهاشون رومون ثابت شد) همون یه بند انگشت گوشت بچته....قراره تو وجودت به رشد و تکامل برسه و تو بغلت بزرگ بشه....بعد تو انقدر بی رحمانه بهش میگی یه تیکه گوشت؟
گین:( بغض کرد) خودم همه اینارو میدونم.
+نوچ....نمیدونی..اگر میدونستی انقدر بی رحمانه خطابش نمیکردی.( پاشدم خریدارو برداشتم و خواستم سمت خروجی برم) حساب کردم....زود بیا منتظرم.
گین:( پشتم بهش بود، صدای صندلیش که بلند شد اومد) میدونم...همه چیز و میدونم فقط میخواستم بدونم چقدر محرم اسرارتم.....میدونم جیمین میخواد کمکت کنه زودتر مهر دادگاه و بگیری و اونوو رو از خانواده شیم پس بگیری.
+(شُک زده برگشتم سمتش) تو..تو کی بهت گفت؟
گین:( با چشمای اشکی) خودم فهمیدم....بعد جیمین بهم توضیح داد......( نزدیکم ایستاد) بلاییم که سره خانوم چو اومد و میدونم....دیدی میا هیچ اتفاقی برام نیوفتاد....همیشه الکی نگرانی این نگرانیا به تنها کسی که اسیب میزنه خودتی.
+گین...من فقط نمیخوام بلایی سر تو و اون فرشته تو شکمت بیاد.
گین: نمیاد میا نمیاد....تا وقتی کسی مثل تو و جیمین کنارمین و حواستون بهم هست چیزیم نمیشه ( بازوم و توی دستش گرفت) برای یبارم شده دست از این نگرانیای بیهودت بردار.
YOU ARE READING
My Lollipop (آبنبات چوبی من)
Fanfictionمیا یه دختری که نمیتونه به راحتی باهمه ارتباط بگیره... دقیقا نقطه مقابل اون گین.... صمیمی ترین دوستش؛ که حالا با اسرار همون مجبور به رفتن یه مهمونی میشه که از اون به بعد زندگی روی دیگه خودشو بهش نشون میده... دارای دو فصل که پشت هم آپ میشن. فصل اول:...