+(با صدای تقریبا بلند) جیهوپ اونوو کوو؟
تا اینو گفتم بقیه هم حراسون اطرافشون نگاه کردن ولی اثری از جیون و اونوو نبود؛ با دو سمت گین رفتم که با گریه فقط اینطرف اونطرف میدویید، بازوشو از بغل کشیدم سمت خودم ، با ترسی که باعث شده بود صدام به شدت بلرزه:
+گین جیون کو؟
گین:(با گریه دستاشو گذاشت رو صورتش) میا بچمممم.
+(محکم تکونش دادم/از ته دلم داد زدم) جیون و اونوو کوشنننن؟
جیهوپ:( دستمو از روی بازو گین جدا کرد و سعی کرد اروم) میا اروم باش، گینم مثل تو.
+(تازه به خودم اومدم دستامو روی سرم گذاشتم و نشستم روی زمین) وای وای....بچم...( جیهوپ کنارم زانو زد/ دستمو روی پاهاش گذاشتم) جیهوپ بچم کووو اونووم کو؟
جیهوپ:( صورتمو محکم گرفت) پیداش میکنم.
+(سریع پاشدم وایستادم) باید برم.بی توجه به اطرافم شروع کردم به دوییدن، همه جا رو میدوییدم و همزمان اسم جیون و اونوو رو صدا میکردم، هرچقدر بیشتر میگذشت ترسم بیشتر میشد، پاهام از تو میلرزیدن، برای گرفتن هوا کنار جدولای خیابون نشستم ، درجا جیهوپ و تهیونگ و شوگا رو کنارم دیدم:
جیهوپ:( عصبی) چرا هرچقدر صدات میکنیم نمیشنوی هااا؟
+(عصبی از جام پاشدم) وایستم که چی بشه؟ اونطوری بچه ها پیدا میشن؟
جیهوپ:( اومد تو صورتم) با دوییدن تو و بی توجهی به ماشینا پیدا میشن؟( بلند تر) ارهههه؟
+(رومو کردم به تهیونگ) هیونگتو ببر اونور دارم عصبی تر میشم.
شوگا:( اومد جلو دستمو گرفت کشید اونور) میا یکم اروم تر....چرا اینطوری میکنی؟
+(با داد دستمو گرفتم سمت جیهوپ) نمیبینی...
شوگا:( مانع حرفم شد) اینکارا جز کدورت چیز دیگهای نداره.
+(بلخره بعد چندین مین با گز گز کردن و ضعف کردن بینیم فهمیدم راه اشکام دارن باز میشن/ با صدای بغضی) چیکار کنم...( دستمو جلوی دهنم گذاشتم) دارم دیونه میشم.
شوگا:(یهو زدم زیر گریه که دست شوگا رو روی کمرم حس کردم) پیداش میکنیم...این همه ادم.
+(بعد چند مین سرمو بالا اوردم که دیدم تهیونگ و جیهوپ نیستن، با دیدن جای خالیشون بغضم بیشتر شد، برگشتم سمت شوگا، کیف کمریمو باز کردم دادم دستش/با فین و فین و صدای گرفته) اینو میتونی ببری؟
شوگا:( تا اومدم برم مچمو گرفت) کجا؟
+ به نظرت کجا میتونم برم؟
شوگا:( جلوتر از من راه افتاد) تنها نه باهم میریم.
+(اینبار من دستشو گرفتم) خواهش میکنم....( برگشت سمتم) یکی باید بره جای اولمون که بودیم....اگر بچه ها برگشته باشن چی؟( یکم با شک و تردید نگام کرد) یونگی لطفا.
شوگا:( لب پایینشو کشید تو دهنش ) پس...مراقل خودت باش.بهش سر تکون دادم و شروع کردم تند راه رفتن و با گریه صداشون کردن؛ نمیدونم چقدر بود که راه میرفتم و صداشون میکردم، مردم یجوری نگام میکردن انگار دیونه دیدن، این وسطا چند نفریم بودن که شناخته بودن و داشتن جای کمک کردن عکس میگرفتن.
فکر نمیکنم دیگه بتونن اینقدر دور شده باشن؛ با ناامیدی و گریه بی پایانم سمت فضای سبزی که اونجا بود رفتم تا صورتمو بشورم؛ با سر درد و حالت تهوع شدید سمت شیر آب کنار درخت رفتم و دوتا مشت اب زدم به صورتم و بی توجه به جام اروم لیز خوردم رو زمین و دوباره با صدا گریه کردم، نکنه بلایی سرشون اومده، با این فکر مرز دیونگی و رد کردم، دوباره بی تاب بلند شدم و شروع کردم اروم راه رفتن:
YOU ARE READING
My Lollipop (آبنبات چوبی من)
Fanfictionمیا یه دختری که نمیتونه به راحتی باهمه ارتباط بگیره... دقیقا نقطه مقابل اون گین.... صمیمی ترین دوستش؛ که حالا با اسرار همون مجبور به رفتن یه مهمونی میشه که از اون به بعد زندگی روی دیگه خودشو بهش نشون میده... دارای دو فصل که پشت هم آپ میشن. فصل اول:...