part81

258 40 61
                                    

+(با صدای تقریبا بلند) جیهوپ اون‌وو کوو؟

تا اینو گفتم بقیه هم حراسون اطرافشون نگاه کردن ولی اثری از جیون و اون‌وو نبود؛ با دو سمت گین رفتم که با گریه فقط اینطرف اونطرف میدویید، بازوشو از بغل کشیدم سمت خودم ، با ترسی که باعث شده بود صدام به شدت بلرزه:

+گین جیون کو؟
گین:(با گریه دستاشو گذاشت رو صورتش) میا بچمممم.
+(محکم تکونش دادم/از ته دلم داد زدم) جیون و اون‌وو کوشنننن؟
جیهوپ:( دستمو از روی بازو گین جدا کرد و سعی کرد اروم) میا اروم باش، گینم مثل تو.
+(تازه به خودم اومدم دستامو روی سرم گذاشتم و نشستم روی زمین) وای وای....بچم...( جیهوپ کنارم زانو زد/ دستمو روی پاهاش گذاشتم) جیهوپ بچم کووو اون‌ووم کو؟
جیهوپ:( صورتمو محکم گرفت) پیداش میکنم.
+(سریع پاشدم وایستادم) باید برم.

بی توجه به اطرافم شروع کردم به دوییدن، همه جا رو میدوییدم و همزمان اسم جیون و اون‌وو رو صدا میکردم، هرچقدر بیشتر میگذشت ترسم بیشتر میشد، پاهام از تو میلرزیدن، برای گرفتن هوا کنار جدولای خیابون نشستم ، درجا جیهوپ و تهیونگ و شوگا رو کنارم دیدم:

جیهوپ:( عصبی) چرا هرچقدر صدات میکنیم نمیشنوی هااا؟
+(عصبی از جام پاشدم) وایستم که چی بشه؟ اونطوری بچه ها پیدا میشن؟
جیهوپ:( اومد تو صورتم) با دوییدن تو و بی توجهی به ماشینا پیدا میشن؟( بلند تر) ارهههه؟
+(رومو کردم به تهیونگ) هیونگتو ببر اونور دارم عصبی تر میشم.
شوگا:( اومد جلو دستمو گرفت کشید اونور) میا یکم اروم تر....چرا اینطوری میکنی؟
+(با داد دستمو گرفتم سمت جیهوپ) نمیبینی...
شوگا:( مانع حرفم شد) اینکارا جز کدورت چیز دیگه‌ای نداره.
+(بلخره بعد چندین مین با گز گز کردن و ضعف کردن بینیم فهمیدم راه اشکام دارن باز میشن/ با صدای بغضی) چیکار کنم...( دستمو جلوی دهنم گذاشتم) دارم دیونه میشم.
شوگا:(یهو زدم زیر گریه که دست شوگا رو روی کمرم حس کردم) پیداش میکنیم...این همه ادم‌.
+(بعد چند مین سرمو بالا اوردم که دیدم تهیونگ و جیهوپ نیستن، با دیدن جای خالیشون بغضم بیشتر شد، برگشتم سمت شوگا، کیف کمریمو باز کردم دادم دستش/با فین و فین و صدای گرفته) اینو میتونی ببری؟
شوگا:( تا اومدم برم مچمو گرفت) کجا؟
+ به نظرت کجا میتونم برم؟
شوگا:( جلوتر از من راه افتاد) تنها نه باهم میریم.
+(اینبار من دستشو گرفتم) خواهش میکنم....( برگشت سمتم) یکی باید بره جای اولمون که بودیم....اگر بچه ها برگشته باشن چی؟( یکم با شک و تردید نگام کرد) یونگی لطفا.
شوگا:( لب پایینشو کشید تو دهنش ) پس...مراقل خودت باش.

بهش سر تکون دادم و شروع کردم تند راه رفتن و با گریه صداشون کردن؛ نمیدونم چقدر بود که راه میرفتم و صداشون میکردم، مردم یجوری نگام میکردن انگار دیونه دیدن، این وسطا چند نفریم بودن که شناخته بودن و داشتن جای کمک کردن عکس میگرفتن.

فکر نمیکنم دیگه بتونن اینقدر دور شده باشن؛ با ناامیدی و گریه بی پایانم سمت فضای سبزی که اونجا بود رفتم تا صورتمو بشورم؛ با سر درد و حالت تهوع شدید سمت شیر آب کنار درخت رفتم و دوتا مشت اب زدم به صورتم و بی توجه به جام اروم لیز خوردم رو زمین و دوباره با صدا گریه کردم، نکنه بلایی سرشون اومده، با این فکر مرز دیونگی و رد کردم، دوباره بی تاب بلند شدم و شروع کردم اروم راه رفتن:

My Lollipop                                           (آبنبات چوبی من)Where stories live. Discover now