part37

357 52 88
                                    

قطره اشکای مزاحمو پاک کردم و منتظر بهش نگاه کردم:

جی‌آیون: امم خب بزار برات اینطوری بگم‌

اومد جلو کنارم زانو زد و دستاشو توی موهام خشن حرکت میداد:

جی‌آیون: یوجونگ هم کلاسی دوران دبیرستانم بود قبلشم همسایه بودیم، انقدر صمیمی که هر وقت چیزی میخریدیم دوتا دوتا میخریدیم، یک روح تو دو بدن بودیم، نیمه دوم سال اخر دبیرستان بودیم که متوجه شدم یوجونگ عاشق یکی از پسرای مدرسه شده، وقتی فهمیدم کی تو شُک رفتم؛ اون عاشق کیهیون شده بود کسی که در خفا برام مهم بود، هرچند تو مدرسه کسی ادم حسابش نمیکرد چون از خانواده سطح پایینی بود مادرش سرایدار خانواده کانگ بود و تو یه خونه کوچیک ته همون باغ با مادرش زندگی میکرد، خیلی باهاش حرف میزدم تا منصرفش کنم ولی یوجونگ انگار صدای منو نمیشنید، همه چیز ثابت بود تا روزی که خبر عروسیشو داد این شک دومی بود که بهم وارد شد هضم کردنش برام سخت بود برای یوجونگ سخت بود گذشتت از رویاش اون بعده کلی سختی دانشگاه مورد علاقش قبول شده بود ولی وقتی فهمیدم دو ترم مرخصی گرفته آتیشی شدم چون همیشه بهم میگفت اگر یه روز دیدی دارم پامو کج میزارم هر جور شده بهم بفهمون انقدر رویا و هدفش براش مهم بود، روز عروسیش فهمیدم بارداره و به این خاطر زود ازدواج کرده تا بچش با حرف مردم عذاب نکشه‌.

از کنارم بلند شد و روی صندلی نشست، گیج حرفاش بودم نمیدونستم منظورش کیه و این داستان زندگی کیه:

جی‌آیون: روز عروسیشم تموم شد ماها گذشت و یوجونگ دخترشو به دنیا اورد؛ خانوادش تردش کرده بودن هرچند مادر شوهرشم باهاش خوب نبود حتی میدیدم زیر زیرکی نوه‌شو اذیت میکنه تا یوجونگ اشک بریزه از گریه دخترش، اون فقط منو داشت، منم با دیدن این چیزا عذاب میکشیدم اینکه چقدر میتونست برای یوجونگ سخت باشه اون زندگی شاهانه رو ول کنه بیاد تو خونه سرایداری زندگی کنه، برای اینکه بیشتر حواسم بهش باشه اکثره روزا پیشش بودم فقط بخاطر شخص یوجونگ حضور بچشو تحمل میکردم چون اون بچه باعث شد یوجونگ با کیهیون ازدواج کنه با هر قدم تاتی کُنانش تنفرم نسبت بهش بیشتر میشد‌.

میتونستم حدس بزنم این داستان زندگی کیه ولی باور نمیکردم ینی نمیخواستم باور کنم:

جی‌آیون: 4 سال گذشت؛ و طی این چهار سال متوجه شدم پسر تازه نامزد کرده خانواده کانگ جوشیب عاشق یوجونگ شده، از توجه های بی دلیلش به یوجونگ از کمک کردن بهش دور از چشم بقیه و نامزدش ولی....اون دختر بچه.‌‌...(برگشت با تنفر تو چشمام نگاه کرد) اون نفرین شده بود جوری که هیچ کس از بودنش راضی نبود حتی جوشیب، روز تولد یوجونگ بهش یه ماشین هدیه داد و یوجونگ با کلی سختی قبول کرد؛ همون شب وقتی رفته بودم تا نوشیدنی بیارم متوجه شدم جوشیب بهش درخواست داده تا باهم باشن با کلی قول و وعده ولی یوجونگ خالصانه عاشق کیهیون بود و برخورد جدی و خشنی باهاش داشت منم مات اون صحنه بودم وقتی جوشیب ایستاد اتیش تنفر و انتقام و تو چشماش دیدم و باعث شد لرز به تنم بیوفته و فکرای خوبی به ذهنم نیاد؛ به خودم قول دادم حتما به یوجونگ بگم تا ازش دوری کنه، اون شب نشد‌ گفتم فردا میگن ولی...

My Lollipop                                           (آبنبات چوبی من)Where stories live. Discover now