دکتر: خانوم جانگ...این فقط در حد یه حدسه کوچیکه.
+چی در حد یه حدسه؟
دکتر:( با مِن و مِن) اینکه....اینکه... یکی از فرزندانتون مشکل داره.
+(خشک زده برگشتم سمت جیهوپ و همزمان هر دو رومونو کردیم به دکتر) مش...مشکل؟....چه مشکلی؟
دکتر: میگم...باید تست انجام بشه.
جیسو:( با استرس جلوی صندلی نشست) اقای دکتر...چه مشکلی میشه به من بگین؟
دکتر: دکتر کیم خودتون بهتر میدونید تا مطمئن نشیم اجازه اطلاعات دادن نداریم.جیهوپ:
دکتر: دکتر کیم خودتون بهتر میدونید تا مطمئن نشیم اجازه اطلاعات دادن نداریم.
هجوم خون و تو تمام اجزای صورتم حس کردم، یه نگاه به میا کردم که دستشو روی شکمش گذاشته و با چونهای لرزون داره زمین و نگاه میکنه، سعی کردم اروم باشم:
جیهوپ:( دستمو رو پام مشت کردم و از لای دندونام شمرده شمرده) پس شما حق نداشتید حتی به زبون بیارید که بچه های من مشکلی دارن وقتی خودتونم مطمئن نیستید.
میا:( دستشو روی بازوم گذاشت برگشتم سمتش که دیدم با ترس و چشمای اشکی داره نگام میکنه/اروم) اروم باش.نفس عمیق کشیدم دست میا رو گرفتم از اتاق زدم بیرون ، قبل بیرون رفتنم، برگشتم سمت جیسو:
جیهوپ: میا رو میبرم بیرون.
یه نگاه خشمگینم به دکتر کردم و از اتاق اومدیم بیرون.
میدونستم اوضاع روحی میا فقط خواهان یک جرقه بود تا دوباره مثل سابق بشه و به شدت از این موضوع میترسیدم، دستای سردشو تو دستام فشردم و سمت کافه تریا بیمارستان بردمش:جیهوپ:( سعی کردم خیلی عادی جلوه کنم ولی فقط خودم میدونستم تو دل و قلبم چی میگذره) خب میا چی میخوری؟
میا:( ناخوناشو با بغض میکند ) هوپی...ینی اینارم از دست میدیم؟
جیهوپ:( یکم نگاه کردم، میای من...اون خیلی گناه داشت این چیزا براش زیادیه/دستشو از دهنش جدا کردم و توی دستام گرفتم) میا... ما دیگه اونارو از دست نمیدیم....اینو مطمئن باش...من نمیذارم یه تار مو از سر سه تاییتون کم بشه.
میا: ( تو چشمام نگاه کرد) خیلی دوستت دارم.
جیهوپ:( یه لبخند عمیق رو لبام نشوندم) منم خیلی دوستت دارم.حاضرم هر کاری بکنم تا میای من به عقب برنگرده.
میا:
داشتم اب پرتقالمو میخوردم که دیدم جیسو داره گوشی به دست داره میاد سمتمون:
جیسو:( با نفس نفس) کجایی شما؟
جیهوپ: گفتم میریم بیرون.
جیسو: خیله خب...گین و جیمینم اومدن.
+مگه گینم امروز وقت داشت؟
جیسو: اره....پاشو میا...پاشو یه ازمایش باید بدی.
+دوباره؟
جیسو:( دستمو گرفت) قول میدم اخریش باشه.
+هوپی....توهم میای دیگه؟
جیهوپ:( پاشد خودشو دستاشو تکوند ) مگه میشه نیام؟
گین:( از دور با داد دست تکون میداد و میدویید سمتمون جیمین بیچاره هم با هُل و ولا پشتش میومد و هی تذکر میداد که ندوعه) میاااااااا......صبر کنننن.
جیهوپ:( زیر لب) چقدر فرق دارین شما دوتا.
جیسو:( با خنده) من واقعا به بارداریای گین شک دارم.
گین:(رسید بهمون) کجا میرفتین بدون ما.
+(محکم زدم رو بازوش) چرا عین جنگلیا میدویی به خودت رحم نمیکنی به بچه تو شیکمت رحم کن.
جیمین:( بعد دست دادن به هوپی) وای مگه گوش میکنه؟ باز سره جیون اروم تر بود.
گین:( با ذوق دستاشو کوبید بهم) فکر کنم این یکی پسرهههه.
جیسو:( دست جفتمونو گرفت) باورم نمیشه دارم میا و گین که باردارن و میبرم ازمایشگاه.
+جیسو من اب پرتقال خوردم موردی نداره؟
جیسو:( یکم نگام کرد خندش خشک شد) نه....راستش این ازمایش از جنینه نه از تو.
+(با ترس) ینی چی؟
جیسو: بیا میفهمی.
YOU ARE READING
My Lollipop (آبنبات چوبی من)
Fanfictionمیا یه دختری که نمیتونه به راحتی باهمه ارتباط بگیره... دقیقا نقطه مقابل اون گین.... صمیمی ترین دوستش؛ که حالا با اسرار همون مجبور به رفتن یه مهمونی میشه که از اون به بعد زندگی روی دیگه خودشو بهش نشون میده... دارای دو فصل که پشت هم آپ میشن. فصل اول:...