part36

428 60 84
                                    

روز قبل قرار جی‌آیون و میا:

گین: میخوای بری؟

دست از کار کشیدم جدی نگاهش کردم:

+گین، من بچم؟
گین:...
+با توعم..........(بازم جوابی نگرفتم و برگشتم سره کارم)....میخوام برم خیال خودمو راحت کنم که دیگه نمیبینمشون.
گین: خب بزار یکی از ما باهات بیاد.
+مشکل خودمه خودمم حلش میکنم.
گین: (با داد) مشکل من و تو داره؟خلی؟ قبله باز کردن دهنت بفهم چیمیگی خبببب.
جیمین: چخبرهه.

برگشتم دیدم جیمین و جانگکوک با خرید اومدن و دم اتاق کارگاه وایستادن، چیزی نگفتم و رومو ازشو برگردوندم و به کارم ادامه دادم که یهو یکی محکم از پشت زد تو شونم که قلمو از دستم افتاد:

گین: دارم باهات حرف میزنم چرا یجوری وانمود میکنی انگار برات مهم نیست، خوشت میاد هر روز همرو یه مدل تا پای سکته ببری باکارات؟ارهههه؟
+جیمین خواهش میکنم اینو ببرید بیرون.

اینو گفتم گین آتیشی تر شد و سمتم خیز برداشت:

گین: میااااااااا به من گوش بده، نگام کن، الان حال من خوبه به نظرت...لنتی دارم برای توعه احمق میگم میفهمی به فکرتم...اطرافتو نگاه کن...همه نگرانتن...تو این چند روز هر کدومو به نحوی رد کردی باهات نیان...میفهمی نگرانتن....خیلی احمقی هر چی بگم کمه.

همینطوری داشتم نگاهش میکردم که جیمین بردش بیرون، منم به کار خودم ادامه دادم؛ این چند روز کار همشون بود هر هشتاشوم یه جوری رو مغزم بودن:

جانگکوک: منم نیام.

برگشتم سمتش و با جدیت جلو رفتم:

+یه حرف و چندبار باید براتون تکرار کنم تا بفهمین میشه بهم بگین؟
جانگکوک: حال گین و دیدی؟نگرانته.
+دارم میبینم.
جانگکوک: نه نمیبینی، تو فقط خودتو میبینی و رو اطرافت چشماتو بستی.
+(چشمامو از حرص بستم) کافیه...کافیهههههههه.

چشامو که باز کردم دیدم جانگکوک دستش رو هوا خشک شده و چشاش از دادم زده بیرون:

+(با داد) من فقط خودمو مبینم یا شماهااااا؟ مفهمین چی تو دلم میگذرهههه، (بغضم گرفت و فقط تونستم با بلندتر کردن صدام کنترلش کنم) تو این چند روز هر کدوم به یه نحوی رو مغزم بودین اصلا فهمیدین چه فشاری روم بود؟ نه چرا چون همتون دارین بهم ترحم میکنید و میخواین کاره خودتونو بکنید من اینو نمیخوام، میفهمیییی هیچ کدومتون با اون دیوا زندگی نکردین نمیشناسینشون نمیخوام شماها درگیر بشین(صدام تحلیل رفت) یه امروز و راحتم بزارید خواهش میکنم.

با پاهای سست روی صندلی نشستم که خواست بیاد جلو درجا دستمو جلوش گرفتم:

+خواهش میکنم برو بیرون.
جانگکوک: اما...
+میخوام تنها باشم.

اینو که گفتم با سر پایین افتاده سمت در رفت که:

+برای شام صدام نکنین گشنم نیست.
جانگکوک: باشه.

My Lollipop                                           (آبنبات چوبی من)Where stories live. Discover now