part56

355 45 51
                                    

سه روزه که جانگکوک اجازه تکون خوردن به من نداده، امروز صبح با چک و لقد از خونش پرتش کردم بیرون بره به کاراش برسه البته به این شرطی که جایی نرم، دلیل اینهمه اسرار و نمیدونم ولی خب متاسفانه نمیتونم پای قولم باشم.



یه لیوان قهوه‌مو سر کشیدم و بعد شستنش پریدم بیرون، انقدر عجله‌ای اومدم بیرون و این‌چند وقت حجم کارام زیاد شدن یه لحظه گیج شدم از کجا شروع کنم.







درو که باز کردم بوی شدید خاک به مشامم خورد، انگار هزاران سال گذشته، در و پشت سرم بستم، کیسه های خرید و روی کانتر خاک گرفته گذاشتم، انگشتمو روی کانتر کشیدم که تماما خاک بهش چسبید؛ ینی حتی نیومدن سر بزنن؟

با لبخند ناراحتی رفتم سمت اتاقای بالا، هنوزم همونطوری بودن و کسی بهشون دست نزده بود، کت تنمو توی کمد گذاشتم و یه شلوارک نخی و یه تیشرت ستش که گشاد بود و پوشیدم.

بدو بدو رفتم پایین تا شروع کنم به تمیز کردن، یه نگاه به خاکا کردم و نتیجه گرفتم سه تا ماسک بزنم؛ تمام پرده ها و رو تختی هار و بردم توی لاندری و گذاشتم شسته بشن، با جارو برقی تمام خاکاری روی زمین و کانتر و گرفتم، با بخار شور روی کاناپه ها و فرشارو کشیدم، از دور با نفس نفس نگاهی به اطرافم کردم، خوبه همین که خاکا جمع شدن خودش کلیه، ماسکارو در اوردم و سمت سرویس بهداشتی رفتم، سه تا مشت اب توی صورتم پاچیدم، توی آینه نگاهی به صورتم کردم، یکم رنگ پریده تر از قبل بود، چتریامو که خیس شده بودن و بالا دادم ، پرسینگ ابرومو صاف کردم، کلا یادم رفته بودش؛ بعد خشک کردن صورتم رفتم تا سرو سامونی به آشپزخونه بدم.




در یخچال و که باز کردم بوی بدی به بینیم خورد، دستمو روی بینیم گذاشتم و با چشمای گرد شده به ظرفای غذا که آماده توی یخچال بودن نگاه کردم، ینی حتی اینارم ننداختن دور؟

یه کیسه بزرگی اوردم و همرو با ظرفاش و حرص انداختم توش؛ گاز یخچال خالی شده بود، زنگ زدم بیان ببرنشو یکی دیگه سفارش دادم.

با کیسه آشغالا رفتم بیرون، بخاطر سنگینیشون به سختی راه میرفتم و زیر لب غر میزدم؛ که یهو دستم سبک شد، با تعجب به جلوم نگاه کردم که یه فرد مشکی پوش اونارو از دستم گرفته بود و سمت سطل که دو قدمی بود میرفت، هوا تاریگ شده بود، برای همین سره جام ایستادم:

+متاسفم ولی شما....؟

به دقیقه نکشید اون فرد اومد توی نور:

جیهوپ: تنهایی این همه کار کردی؟
+( با چشمای گرد شده) تو...تو اینجا چیکار میکنی؟
جیهوپ:( دستاشو توی جیبش کرد و بی تفاوت به سئوالم) مشتاق دیدار میاشی.


مغزم تازه داشت تحلیل میکرد کیو دیده با دلخوری و اخم محوی برای چند روز پیش رومو برگردوندم و سمت خونه رفتم، هنوز پنج قدم نشده بود که صدای نسبتا بلندش بخاطر فاصله باعث شد همونجا به ایستم:








My Lollipop                                           (آبنبات چوبی من)Where stories live. Discover now