part86

258 46 32
                                    

( *به شدت نیازمند کامنت و ووتاتونن:)*)

قرار شده بود همه برای شام بیان خونمون، ماهم با جیسو برگشتیم خونه وسره راهم یه کیک بزرگ خریدم تا باهم بخوریم:

جیسو:(با ذوق) وای میا میدونی دارم به چی فکر میکنم؟
+(از اینه بغل نگاش کردم) هوم؟
جیسو: اینکه چقدر خوب شد دیگه تزریقاتتو ادامه ندادی چون نه برای بچه ها ولی برای تو به شدت خطرناک میشد.
جیهوپ: وقتی یبار هیجانی عمل نکردی نتیجش شد این.
+(زدم به بازوش) اتفاقا من اصلا هیجانی عمل نمیکنم.
جیهوپ:( با خنده) اره خیلییی.


تو ماشین نشستع بودیم تا هوپی خریدارو انجام بده:

+(دستمو تکیه سرم داده بودم و به غروب افتاب نگاه میکردم/اروم) خیلی خوشحالم( توجه جیسو بهم جلب شد و سرشو به پشتی صندلی هوپی تکیه داد و بی حرف نگام کرد)نه برای خودم....برای جیهوپ...میدونی اون خیلی مهربونه...( سرمو چرخوندم سمتش و با چونه لرزون) اون لیاقت پدر شدن و داره.
جیسو:( با یه لبخند دستمو گرفت) دیدی اینم گذشت؟ هیچ چیز همونطوری که هست نمیمونه.
+(سرمو تکون دادم ) ممنونم ازت....اگر تو نبودی....( بغضم نذاشت بقیه حرفمو بزنم)
جیسو:( با خنده و چشمای اشکی زد رو شونم) خودتو جمع کن بابا میا فنگلیا اومد.
جیهوپ:( با ذوق و خنده نشست تا نشست تو ماشین یه بسته گذاشت رو پام) حالا میفهمم چرا اون شب تمام شکلاتای پرتقالیو خوردی.
+(دستمو رو صورتم گذاشتم) تو از کجا فهمیدی؟
جیهوپ:( با تک خنده ماشین راه انداخت) اون همه اشغال شکلات نمیتونست برای اون‌وو باشه.





بعد ده مین رسیدیم خونه، هر کاری کردیم جیهوپ نذاشت منو جیسو کمکش کنیم:

جیسو:( با خنده زد بهم) همسرگرامیتون الان داغه نمیفهمه داره چیکار میکنه.
+( نگران برگشتم سمت جیهوپ که به سختی داشت همزمان باکس ابمیوه ها و کیسه های فروشگاه و بلند میکرد) اره...میترسم کمرش درد بگیره.


تو همین حین یه ماشین پارک شد و هیونجین و تهیونگ پیاده شدن:

تهیونگ:( با دیدن جیهوپ سریع سمتش رفت/ با چشمای گشاد شده از تعجب) هیونگ مگه مجبوری همرو باهم ببری!
جیهوپ: ( دستشو بالا گرفت) جای حرف زدن بیا کمکم.
هیونجین:( از صندوق ماشینش یه بطری شامپاین و یه بطری شراب قرمز اورد بیرون/ جفتشو بالا گرفت) اوردم برای شب.
جیسو:( با ذوق دستاشو کوبید بهم) چه عالی.






بقیه هم تقریبا پشت هم اومدن، هرکسی مشغول یه کاری بود:


گین:(همونطور که جام و لیوانارو میبرد سرمیز رو به من و جیهوپ) چیشده امشب ولخرج شدین؟
+فکر میکنم این سومین باریه که به صورت رسمی دعوتتون کردیم بقیه موقع ها از اینجا به عنوان پایگاه و خونه مرکزیتون استفاده میکنید.
جانگکوک:( با یه سیب تو دستش اومد نشست پشت کانتر) دوست ندارم بگم ولی باهات موافقم.
+(با تشر) مگه جرعت داری مخالف باشی!
تهیونگ:( از انبار بیرون اومد) من چترم از همون اول باز بود و حالا حالاها قصد بستنشو ندارم.
جیهوپ:( زیر لب اروم با خنده ) تا چند ماه دیگه بخوای نخوای فرار میکنی.

My Lollipop                                           (آبنبات چوبی من)Where stories live. Discover now