( *به شدت نیازمند کامنت و ووتاتونن:)*)
قرار شده بود همه برای شام بیان خونمون، ماهم با جیسو برگشتیم خونه وسره راهم یه کیک بزرگ خریدم تا باهم بخوریم:
جیسو:(با ذوق) وای میا میدونی دارم به چی فکر میکنم؟
+(از اینه بغل نگاش کردم) هوم؟
جیسو: اینکه چقدر خوب شد دیگه تزریقاتتو ادامه ندادی چون نه برای بچه ها ولی برای تو به شدت خطرناک میشد.
جیهوپ: وقتی یبار هیجانی عمل نکردی نتیجش شد این.
+(زدم به بازوش) اتفاقا من اصلا هیجانی عمل نمیکنم.
جیهوپ:( با خنده) اره خیلییی.تو ماشین نشستع بودیم تا هوپی خریدارو انجام بده:
+(دستمو تکیه سرم داده بودم و به غروب افتاب نگاه میکردم/اروم) خیلی خوشحالم( توجه جیسو بهم جلب شد و سرشو به پشتی صندلی هوپی تکیه داد و بی حرف نگام کرد)نه برای خودم....برای جیهوپ...میدونی اون خیلی مهربونه...( سرمو چرخوندم سمتش و با چونه لرزون) اون لیاقت پدر شدن و داره.
جیسو:( با یه لبخند دستمو گرفت) دیدی اینم گذشت؟ هیچ چیز همونطوری که هست نمیمونه.
+(سرمو تکون دادم ) ممنونم ازت....اگر تو نبودی....( بغضم نذاشت بقیه حرفمو بزنم)
جیسو:( با خنده و چشمای اشکی زد رو شونم) خودتو جمع کن بابا میا فنگلیا اومد.
جیهوپ:( با ذوق و خنده نشست تا نشست تو ماشین یه بسته گذاشت رو پام) حالا میفهمم چرا اون شب تمام شکلاتای پرتقالیو خوردی.
+(دستمو رو صورتم گذاشتم) تو از کجا فهمیدی؟
جیهوپ:( با تک خنده ماشین راه انداخت) اون همه اشغال شکلات نمیتونست برای اونوو باشه.بعد ده مین رسیدیم خونه، هر کاری کردیم جیهوپ نذاشت منو جیسو کمکش کنیم:
جیسو:( با خنده زد بهم) همسرگرامیتون الان داغه نمیفهمه داره چیکار میکنه.
+( نگران برگشتم سمت جیهوپ که به سختی داشت همزمان باکس ابمیوه ها و کیسه های فروشگاه و بلند میکرد) اره...میترسم کمرش درد بگیره.تو همین حین یه ماشین پارک شد و هیونجین و تهیونگ پیاده شدن:
تهیونگ:( با دیدن جیهوپ سریع سمتش رفت/ با چشمای گشاد شده از تعجب) هیونگ مگه مجبوری همرو باهم ببری!
جیهوپ: ( دستشو بالا گرفت) جای حرف زدن بیا کمکم.
هیونجین:( از صندوق ماشینش یه بطری شامپاین و یه بطری شراب قرمز اورد بیرون/ جفتشو بالا گرفت) اوردم برای شب.
جیسو:( با ذوق دستاشو کوبید بهم) چه عالی.بقیه هم تقریبا پشت هم اومدن، هرکسی مشغول یه کاری بود:
گین:(همونطور که جام و لیوانارو میبرد سرمیز رو به من و جیهوپ) چیشده امشب ولخرج شدین؟
+فکر میکنم این سومین باریه که به صورت رسمی دعوتتون کردیم بقیه موقع ها از اینجا به عنوان پایگاه و خونه مرکزیتون استفاده میکنید.
جانگکوک:( با یه سیب تو دستش اومد نشست پشت کانتر) دوست ندارم بگم ولی باهات موافقم.
+(با تشر) مگه جرعت داری مخالف باشی!
تهیونگ:( از انبار بیرون اومد) من چترم از همون اول باز بود و حالا حالاها قصد بستنشو ندارم.
جیهوپ:( زیر لب اروم با خنده ) تا چند ماه دیگه بخوای نخوای فرار میکنی.
YOU ARE READING
My Lollipop (آبنبات چوبی من)
Fanfictionمیا یه دختری که نمیتونه به راحتی باهمه ارتباط بگیره... دقیقا نقطه مقابل اون گین.... صمیمی ترین دوستش؛ که حالا با اسرار همون مجبور به رفتن یه مهمونی میشه که از اون به بعد زندگی روی دیگه خودشو بهش نشون میده... دارای دو فصل که پشت هم آپ میشن. فصل اول:...