3.کارمند ویژه ی کمپانی

1.2K 386 22
                                    

خب باید اعتراف میکرد که هیچ زمانی حداقل در چند ماه گذشته نبوده که بخواد ضربان قلبشو تو دهنش احساس کنه.

دلیلش هم مشخص بود پارک چانیول تو فاصله ی میلیمتری ازش کنار گوشش زمزمه میکرد و تهدیدهاش شدیدا کارساز بود چون اگه تا دو دقیقه ی پیش تصمیم داشت اون عکس کوفتی رو به تمام دنیا نشون بده الان تنها چیزی که میخواست این بود که بتونه از این دستشویی لعنتی فرار کنه و بره تو رختکن پیش لوهان و با هم سریالشون رو نگاه کنن و به طور کامل فراموش کنه اینجا چی دیده و چه اتفاقی افتاده.

ولی اینطوری قضیه خیلی به نفع رئیس پارک نمیشد؟

چانیول باز هم کنار گوشش زمزمه کرد:
_افرادی مثل من خیلی خطرناکن بیون بکهیون. من با کلی سختی این شهرت الانم رو پیدا کردم و مسلما نمیذارم پسربچه ی تخسی مثل تو سعی کنه وجهه ی عمومیم رو خراب کنه پس خودت فکر کن چه کارهایی از دستم برمیاد اگه بخوام باهات مقابله کنم

بک که میخواست کوتاه بیاد با این حرف چانیول آتیشش تند تر شد و دستشو گذاشت رو سینه ی چانیول و هلش داد عقب ولی اون فقط در حدی که سرش رو از کنار گوشش فاصله بده و تو چشماش نگاه کنه ازش فاصله گرفت و بهش زل زد

سعی کرد به خودش مسلط باشه و گفت:
_من کاری که گفتم رو اگه بخوام انجام میدم جناب پارک و قرار نیست این حرفهای شما هم من رو بترسونه الان هم لطفا فاصلتون رو رعایت کنین چون کم کم دارم عصبانی میشم.

یه تای ابروی چانیول بالا رفت و یه پوزخند محو گوشه ی لبش شکل گرفت بعد از چند ثانیه خیره نگاهش کردن عقب کشید و بعد از دو قدم عقب رفتن دستاشو تو جیب های شلوارش برد و گفت:
_واقعا وقتی جدی میشین آدم ازتون میترسه جناب بیون الان به چند ثانیه زمان نیاز دارم تا ضربان قلبم به حالت عادی برگرده

بعد هم دستی به لبهاش کشید تا لبخندش رو کنترل کنه...

بک پوکر بهش نگاه کرد و گفت:
_متاسفانه نمیدونم کی بهتون گفته میتونین خیلی بامزه باشین ولی قطعا هرکی بوده از دوستانتون نبوده. به هر حال از دیدار مجددتون خوشحال شدم رئیس پارک از طرف من هم از دوست پسرتون بابت ترسوندنشون عذرخواهی کنین متاسفانه نموندن تا خودم شخصا ازشون عذرخواهی کنم

میدونست چان طعنه ی تو کلامش رو گرفته و با لبخند بهش خیره شد.اون پسر رو اعصابش بود و این رو دقیقا از اون لحظه ای که پیام رد شدنش توسط کمپانیش رو خوند فهمید...

نه اینکه مصاحبه ی خیلی عالی ای کرده بود و در حقش کم لطفی شده بود...ولی خب تو اون جلسه ی کوفتی پارک چانیول چیزی از توانایی ها و استعداد ها و زمینه های خاص کاری ازش نپرسیده بود و بعد از پرسیدن یکسری سوالات مسخره تصمیم گرفته بود برای کمپانیش قبولش نکنه...

اون از کمپانی های زیادی جواب رد شنیده بود و بعد از دو سه روز از فکرشون بیرون میومد و دنبال یه جای دیگه میگشت ولی این یکی خیلی بهش زور داشت...

Infernal company [Completed]Where stories live. Discover now