75.اخراج خائن

953 237 53
                                    

هیچی از تولد کریس نفهمید.نه مزه ی غذا رو حس کرد نه تونست متوجه شیرینی کیک تولد بشه.حتی نتونست برای سلفی هایی که کریس میخواست بگیره هم لبخند بزنه.

همش به یک چیز فکر میکرد.این که چرا انقدر بدشانس بود که دقیقا لحظه ی ورودش به برج باید با چان روبرو میشد؟چرا چان بدون زدن هیچ حرفی از آسانسور بیرون اومد و از کنارشون گذشت؟

حتی یه سوالم نپرسید.حتی اخمم نکرد.چشماش عصبانی نبودن و فقط‌‌‌...ناامید شده بودن.این اولین بار بود که چنین چیزی رو از چان میدید.
کریس اصلا به روی خودش نیاورده بود که چان رو دیده.

هنوز درک نمیکرد چرا یهویی باید بهش بچسبه و در گوشش حرف بزنه در حالی که اونها هیچ وقت اونقدر به همدیگه نزدیک نبودن.
باید از کریس گلگی میکرد یا بهش تند میشد اما نتونست اینکار رو بکنه چون امشب تولدش بود.

میتونست فردا باهاش حرف بزنه و بهش بگه دوست نداره اونقدر بهم نزدیک بشن و بهتره تو دوستیشون یه سری حد و مرزها وجود داشته باشه.
ولی حالا که بهش فکر میکرد فایدش چی بود؟چان اونها رو با همدیگه دیده بود و قطعا یه سری برداشتای غلط کرده بود.باید درستش میکرد.

هر چند دقیقه یکبار نگاهش روی گوشیش میوفتاد به
امید اینکه پیامی از چان بهش برسه اما به جز یکباری که کیونگ بهش پیام داده بود و گفته بود بهتره با خودش کلید برده باشه چون میخواد بخوابه و براش در رو باز نمیکنه پیام دیگه ای از کسی نگرفته بود.

به هر بدبختی ای که بود ساعت یازده و نیم از کریس خداحافطی کرد و از خونش بیرون زد.باید میرفت با چان حرف میزد.به هر حال خودش گفته بود بعد از تولد میتونن حرف بزنن.

حتی یه تیکه کیک تولد هم براش جدا کرده بود و با خودش از خونه ی کریس آورده بود.فقط باید براش توضیح میداد که قضیه اونطوری که اون فکر میکنه نیست.

کریس فقط دوستش بود و اون به هیچ عنوان کریس رو بهش ترجیح نداده بود.
تنها دلیل رفتن پیش کریس این بود که اون پسر تولدش بود و تو شب تولدش تنها بود.فقط همین...

از آسانسور بیرون اومد و بعد از کمی مکث پشت در خونه ی چان زنگ در رو به صدا در آورد.کمی صبر کرد اما در به روش باز نشد.سرش رو به در چسبوند و منتظر شد تا صدای پاهای چان از داخل خونه به گوشش بخوره اما سکوت مطلق چیزی بود که نصیبش شد.

دوباره و سه باره زنگ زد اما کسی در رو به روش باز نکرد.چان کجا رفته بود؟مگه قرار نبود با هم حرف بزنن پس چرا در رو باز نمیکرد؟
گوشیش رو از جیبش دراورد و شماره ی چان رو گرفت.

بعد از چند تا بوق صدای چان رو شنید.

_بله

_ام سلام...کجایی؟زنگ زدم ولی در رو باز نکردی

Infernal company [Completed]Where stories live. Discover now