7.فقط بخاطر لوهان

1.1K 346 26
                                    

اون شب بکهیون از همیشه بی حوصله تر بود و رستوران هم از همیشه شلوغ تر‌.

ساعت ۶ که خودشو رسونده بود با سیل عظیمی از آدم مواجه شده بود که صف بسته بودن و میخواستن برن داخل تا بتونن غذا بخورن.

وقتی رفت داخل و پرسید که چی شده و چرا امروز انقدر رستوران شلوغه از بیول شنیده بود که ظاهرا یه آیدل معروف یک ساعت پیش اومده اینجا و نوشیدنی خورده. افراد بیرون رستوران هم فن های اونن و میخوان دقیقا برن پشت میزی که اون نشسته و از نوشیدنی ای که خورده بخورن.

از این مسخره تر نمیشد.دقیقا در روزی که اون داشت از خستگی ذره ذره جون میداد باید یه آیدل معروف بیاد و از بین هزاران رستورانی که تو سئول وجود داشت دقیقا تو رستورانی که اون کار میکرد نوشیدنی بخوره؟

لوهان از همیشه شادتر بود و بیشتر لبخند میزد.البته هر زمان که دستش خالی میشد میرفت یه گوشه و تلفنی با یک نفر به زبون چینی صحبت میکرد و با سرخوشی میخندید.

بیول هم خیلی خوشحال بود و امیدوار بود که بازم اون سلبریتی معروف رو ببینه فقط کمی از لو دلخور بود که چرا اون رو صدا نکرده بود تا با خواننده ی مورد علاقش عکس بگیره.

سفارش یکی از میزها رو گرفت و بعد از تعظیم کوتاهی سمت آشپزخونه رفت تا سفارشات رو اعلام کنه.

آقای چوی که کنار در اتاقش وایساده بود و با لبخند به میز های اشغال شده نگاه میکرد رو به بک گفت:

_هی بیون وقتی سفارشات رو تحویل دادی با لوهان بیاین اتاقم کارتون دارم.

بک سری تکون داد و بعد از تحویل سفارشات سراغ لو رفت که یک گوشه ی سالن داشت از امضایی که از اون سلبریتی مشهور گرفته بود عکس میگرفت. از کارای لوهان خندش میگرفت. خیلی بامزه پیگیر سلبریتی ها و زندگی ها و دنیاشون بود و این جدیتش در این مورد هم براش واقعا جذاب بود.

_هی لو.رئیس کارمون داره گفت بریم اتاقش.

لبخند روی لب لو پاک شد و اخم کرد.

_حتما باز میخواد تذکر بده بگه مگه نگفتم خندیدن ممنوعه؟مگه نگفتم نفس اضافی کشیدن ممنوعه؟مگه نگفتم خسته شدن ممنوعه؟مگه نگفتم...

_حالا نمیخواد انقدر به خودت فشار بیاری بیا بریم ببینیم چی میگه.ولی فکر کنم رو دنده ی خوبی باشه داشت لبخند میزد عاخه.

لوهان بعد از تا کردن برگه ی امضاش و گذاشتنش تو جیب شلوارش همراه بک به سمت اتاق رئیس چوی راه افتاد.

وقتی وارد شدن و در رو پشت سرشون بستن هردو خیلی معدب رو به روی رئیس که پشت میزش نشسته بود وایسادن.

آقای چوی با سرخوشی گفت:

_امشب به طرز شگفت انگیزی رستوران شلوغه و همه ی اینها هم بخاطر همون خوانندهه اوه سهونه. نمیدونم از کجا پیداش کردی و آوردیش رستوران لو ولی ازت میخوام باز هم بیاریش اینجا. رستورانمون به چهره های معروف برای تبلیغ نیاز داره.

Infernal company [Completed]Where stories live. Discover now