61.پیشنهاد شغلی جدید

1K 231 174
                                    

ته هی چند روز بود که به شدت رو مخش بود.شبا قبل از خواب،صبحا به محض بیدار شدن،قبل از بیرون زدن از خونه،بعد از برگشتن از سر کار...مدام یه جمله ی تکراری رو مثل پرنده ی سخن گو تحویلش میداد و صبرش رو آزمایش میکرد.

"کاری نکن که چانیول ضرر کنه،حق نداری به شهرتش آسیب بزنی،از اولش قرارمون این بود فقط در زمینه ی کار با همدیگه رقابت کنین"

بعد از پنج سال حالا تبدیل به مادر دلسوز و مهربانی شده بود که نگران زندگی پسرشه و این واقعا رو اعصابش بود‌.

اون شب دوباره ته ری سر شام سر صحبت رو باز کرد.

_یعنی اونقدر اون کمپانی ای که همش حرفش رو میزنی و بهش مینازی درب و داغونه که آخرش مجبور شی طرح چان رو بدزدی تا برنده شی؟کار دیگه ای نمیتونستی بکنی؟نمیتونستی یه طرح خفن تر ارائه بدی؟پس از صبح تا شب تو اون کمپانی چیکار میکنین؟

سعی کرد نادیدش بگیره و روی غذاش تمرکز کنه ولی اون زن رو اعصاب انگار بیخیال نمیشد.
_چان جلوی رسانه ها سکه ی یه پول شده...گفته بودی باهاش رقابت میکنی نه اینکه در حقش نامردی کنی...نمیتونستی کمی متمدنانه تر برخورد کنی؟

پوزخندی زد و گفت:
_کسی از نامردی حرف میزنه که به پسر و همسرش خیانت کرده و اومده سمت من...و مطمئنم روش برخورد من با مشکلاتم هرجوری باشه از برخورد تو با خانوادت متمدنانه تر بوده...او ببخشید...خانواده ی سابقت

روی تیکه ی اخر حرفش تاکید کرد و بعد با سرگرمی یه تیکه از استیکش رو داخل دهنش گذاشت و مشغول جویدنش شد.

ته ری با حرص داد زد:
_نمیتونی هر بار که تو بحث کم میاری گذشته رو به رخم بکشی...

_کم نیاوردم...فقط حوصله ی شنیدن حرفهات رو ندارم.

ته ری وقتایی که عصبانی میشد با جیغ های ریز حرف میزد و این واقعاااا روحش رو عذاب میداد.
_همش حرف میزنی اما نمیتونی کار درست رو انجام بدی...یه بار برای همیشه یه طرح درست و حسابی بگیر و جایگاه کمپانی رو تثبیت کن...انقدر با اون سر و کله نزن و انرژیتو تلف نکن.

با صدا خندید و سرش رو تکون داد
_الان نگران پسرت شدی؟از کی تا حلا به اون فکر میکنی؟

ته ری بهش تیکه انداخت.
_چیه؟فقط تو میتونی نگران پسرت بشی؟من نمیتونم؟

_مثلا پسرت قراره چش بشه؟اونی که پاش شکسته و نزدیک بوده بمیره پسر منه.

_و اونی هم که الان سر تیتر همه ی خبرهاست و دارن مسخرش میکنن پسر منه.

گیلاس شرابش رو برداشت و کمی ازش نوشید.
_پسرت چیزیش نشده...الان با خیال راحت تو خونش نشسته و داره استراحت میکنه.برد و باخت تو اون جلسه خیلی براش فرقی نداشت اما برای من...خودت بهتر میدونی.الانم اگه واقعا نگرانشی میتونی بری بهش سر بزنی.به راننده میگم برسوندت...یا حتی نه...اگه دوست نداری با بک رو به رو بشی میتونی بهش زنگ بزنی.اینطور نیست که گوشی پسرت رو بک بخواد جواب بده و متوجه چیزی بشه.

Infernal company [Completed]Where stories live. Discover now