❗پارت با اسمات شروع میشه دوستانی که دوست ندارن نخونن❗
بک روی تخت افتاده بود و چان روش خیمه زده بود.حتی فرصت نفس کشیدن هم بهش نمیداد و از بوسه های تند و حرصی و گازهای زیادی که از لبهاش میگرفت مشخص بود خیلی عصبانیه.
از صبح هردو با هم لج کرده بودن و بحث میکردن و بک مطئن بود وقتی برگردن خونه یه دعوای درست و حسابی خواهند داشت.اما به هیچ عنوان فکرش رو هم نمیکرد که دعواشون به تخت خواب ختم شه.
چان بی وقفه لبهاش رو میبوسید و مک میزد طوری که بعد از چند دقیقه بک دیگه لبهاش رو حس نمیکرد.
نفس کم آورده بود و دستش که روی شونه ی چان بود رو به بازوش میکوبید تا کمی عقب بره و بهش فرصت نفس کشیدن بده.چان هم برای اینکه بهانه ای دستش نده تا مانعش بشه بین بوسه هاش برای یک ثانیه سرش رو عقب میکشید و دوباره میبوسیدش.اما یک ثانیه واقعا برای بک و ریه های حساس شدش کم بود.
کمی بعد چان لبهاش رو از روی لبهای بک برداشت و سمت خط فک و بعد گردنش رفت.این بار پوست گردنش رو نمیبوسید...محکم گاز میگرفت و میمکید و در آخر زبونش رو روی اون قسمتی که گاز گرفته بود میکشید و خیسیش باعث میشد حال بک به شدت خراب تر از قبل بشه.
به بدبختی اعتراض کرد
_یاااا...وحشی...چان محکم تر از قبل پوست گردنش رو گاز گرفت و باعث شد صداش بالاتر بره
_چه غلطی داری میکنی؟سر چان داد زد و خودشو تکون داد که از زیرش بیاد بیرون.
چان بدون اینکه بهش مهلت بده به مچ هر دو تا دستش چنگ زد و روی تخت کوبید و پینش کرد.
با صدای بم و هاسکی طورش همونطور که از شدت عصبانیت نفسهای منقطع میکشید کنار گوشش گفت:
_بهت چی گفته بودم؟گفتم حق نداری فعلا بیای سر کار...گاز محکمی از لاله ی گوش بک گرفت و باعث شد بک سرش رو عقب بکشه تا بتونه جلوشو بگیره هرچند بی فایده بود.
_بهت گفتم فعلا سر کار نمیای و تو...بدون اینکه به حرفم گوش بدی پاشدی اومدی اونجا...چرا؟؟؟بک خواست با عصبانیت جوابشو بده که چان نذاشت و لبهاش رو محکم کوبید روی لبهای متورمش و دوباره با حرص بوسیدش.
اون کسی بود که باید عصبانی میبود.با اینکه پاش رو از گچ دراورده بود و میتونست به زندگی عادیش برگرده چان با نهایت بدجنسی بهش گفته بود حق نداره برگرده سر و کار و امروز واقعا کاری کرده بود که بک دلش میخواست طوری بزنتش که خون بالا بیاره...کمی بعد چان دستهای بک رو که به تخت پین کرده بود ازش جدا کرد و سمت دکمه های پیرهنش برد و یکی یکی بازشون کرد.
بک زیرش وول خورد و وقتی لبهاشون جدا شد گفت:
_حتی فکرشم نکن...از دستت عصبانیم نمیتونی اون غلطی که تو ذهنته رو بکنیچان تو صورتش پوزخند زد و دستی که جلو اومده بود تا مانعش بشه رو پس زد.
_من وقتی عصبانیم اصلا آدم ارومی نیستم بیبی.در حالت عادی اگه کای یا سهون همچین کاری کرده بودن الان تک تک ظرفهای خونه رو تو سرشون خورد کرده بودم.
![](https://img.wattpad.com/cover/312806087-288-k697909.jpg)
JE LEEST
Infernal company [Completed]
Romantiekکمپانی جهنمی ژانر: زندگی اجتماعی،ماجرایی،رومنس،اسمات🔞 کاپل ها: چانبک،کایسو،هونهان ************* خلاصه: یه مهندس معمار بیکار و تنها به اسم بکهیون که دنبال کار میگرده تا بتونه اجاره خونهاش رو بده و یه مرد قدرتمند و پولدار به اسم پارک چانیول که رئی...