64.🔥ویژه

1.4K 271 106
                                    

سلام به همگی ؛)

روزمون کلی مبارک باشه دوستان🥳
تو چنل گفته بودم اما چون یک سری از دوستان چنل رو ندارن گفتم اول این پارت یه سری اطلاعات لازم رو بهتون بدم...

دوستان این پارت ادامه ی پارت قبلی نیست و یجورایی اسپویل قسمت های آیندست برای همین اگر کسی دوست نداره داستان براش اسپویل بشه پیشنهاد میکنم از کنار این پارت به آرومی بگذره و نخونش
بقیه ی دوستایی هم که با اسپویل مشکلی ندارن امیدوارم از این پارت خوششون بیاد و با ووت و کامنتاشون من رو خوشحال کنن😇🤗

******************

چان بدون توجه به دختر جوونی که سعی میکرد جلوش رو بگیره در رو باز کرد و داخل اتاق شد.بیون پشت میزش نشسته بود و قهوه میخورد و با دیدن چان یه تای ابروش رو بالا برد و به منشیش نگاه کرد.

_قربان باور کنین هرچی گفتم گوش ندادن...

_ایرادی نداره یوکی.میتونی بری بیرون.هرصدایی هم که شنیدی تا صدات نکردم حق نداری بیای داخل یا اجازه ی ورود به کسی بدی.

خودش هم میدونست قراره کتک بخوره نه؟

چان نفس نفس میزد و مطمئن بود از کلش آتیش بلند میشه.منتظر بود دختر از اتاق بیرون بره چون دلش نمیخواست شاهد قتلی وجود داشته باشه که بعدا علیهش بخواد شهادت بده.

با بیرون رفتن دختر سریع سمت میز بیون رفت و با مشت محکم روی میز کوبید‌.بیون هیچ واکنش خاصی نشون نمیداد و این بیشتر دیوونش میکرد.

با دندونهای چفت شده به هم غرید:
_میدونستم عوضی ای...میدونستم هیچ حد و مرزی برای لجن بودن نداری...میدونستم با اون ووجین بی همه چیز دست به یکی کردین که منو زمین بزنین...ولی فکرش رو نمیکردم که پسر خودتو قربانی کنی و زندگیش رو نابود کنی...فکرشو واقعا نمیکردم...

بیون با چهره ی خنثی بهش نگاه میکرد.

_کسی که پای بک رو به این قضیه باز کرد تو بودی پارک نه من.میتونستی بدون اینکه کاری به کار بک داشته باشی باهام مقابله کنی.اما خودت دوست داشتی تفریح کنی و سراغ بک رفتی.حتی سعی کردم بهش هشدار بدم و از این نقشه کنارش بزنم اما اون پسره ی احمق و ساده لوح تو رو انتخاب کرد و الان هم باید تاوان انتخاباتش رو بده.

نتونست تحمل کنه و با هجوم بردن سمت بیون یه مشت محکم تو صورتش کوبید و باعث شد مرد مسن از روی صندلی روی زمین بیوفته

چان نعره زد:
_چرا اینکار رو باهاش کردین...اون پسرته عوضی...پسرت...

_خودش خواست...تو رو انتخاب کرد.کنار تو موند.به تو اعتماد کرد و این هم سرنوشتشه و باید باهاش کنار بیاد.

بیون درحالی که دستش روبه گوشه ی لبش که پاره شده بود و خونریزی داشت میرسوند گفت.

چان با ناباوری چند قدم عقب رفت و در طول اتاق راه رفت و به موهاش چنگ زد.باید بیشتر میزدش.باید انقدر میزدش که با چشمهای خودش میدید اون عوضی نفسهای آخرشو میکشه.

Infernal company [Completed]Where stories live. Discover now