51.مهربون ترین احمق دنیا

1.2K 256 35
                                    

ساعت یک و نیم شب بود و بک خوابش نمیبرد.از وقتی چان برگشته بود اخماش تو هم بود و بی حوصله شده بود.شام نخورده بود و به بهانه ی کارهای زیادی که داشت سرشو تمام طول شب تو لب تابش کرده بود و زیاد باهاش حرف نمیزد.بچه نبود و خوب میدونست عمدا برای اینکه با پدرش حرف بزنه به بهانه ی همراهیش از خونه بیرون رفته.

و مشخص بود که حرفهای خوبی بینشون رد و بدل نشده چون چان دیگه به خوش اخلاقی صبحش نبود.

یک بار ازش پرسید چیا به پدرش گفته و جوابش فقط یه چیز خاصی نبود ساده بود.مثل پدرهای قانونمند قبل از خواب میانوعدش رو به زور به خوردش داده بود و بعد از دادن قرصهاش به تخت خواب اورده بودش تا بخوابه.اما خودش کنارش نخوابیده بود و بعد از گفتن اینکه یکم دیگه از کارهام مونده از اتاق بیرون زده بود و حدود یک ساعت بعد برگشته بود.

اون پشتشو بهش کرده بود تا چان فکر کنه خوابیده و دیگه نیازی نباشه ازش فرار کنه اما از بوی سیگاری که حس میکرد مشخص بود چانیول اصلا هم درگیر کارهای شرکتش نبوده و تمام اون یک ساعت رو فقط سیگار کشیده.

گوشه ی پنجره باز بود و نسیم خنکی میوزید.نه اون نه چان شبها نمیتونستن با لباس بخوابن و اینکه حالا مجبور بود یه هودی گشادی که همش زیرش جمع میشد رو تحمل کنه تاثیر زیادی در بیخوابیش داشت.

چان میگفت بخاطر ضعف بدنی و بیهوشی هایی که برای عمل تجربه کرده بدنش از حالت عادی ضعیفتره و دکتر کیم خیلی تاکید کرده که باید مواظب باشه سرما نخوره.به همین دلیل حالا اون مجبور بود هودی گشاد رو تحمل کنه و از درون بپزه...

تو جاش غلتی زد و سمت چان برگشت و به نیم رخش خیره شد.ساعد چان روی پلکهاش رو پوشونده بود و از نفسهای منظمش میتونست حدس بزنه خوابش برده.

نیم رخش که سمت بک بود کمی قرمز شده بود و این حتی تو تاریکی اتاق که نور چراغهای بیرون از پنجره کمی روشنش کرده بودن هم معلوم بود.

پدرش یه کاره قبل از هر حرفی یه سیلی خوابونده بود تو گوش چان.خوب میدونست اون سیلی بخاطر خودش نبوده و بخاطر حرص پدرش بوده...شاید بخاطر پیشرفت های روزانه ی کمپانی چان و وضعیت تاسف برانگیز کمپانی خودش بود...ساید هم از جانب چان در زمینه ی کاریش حس خطر کرده بود.هرچی که بود خوب میدونست چان اون سیلی رو بخاطر پاهای توی گچ اون نخورده.بیون میونجی اونقدرها هم دوستش نداشت و نگرانش نمیشد...

از ووجین شنیده بود پدرش جوونی چان رو نابود کرده و اینکه چان چیزی از گذشته ی خودش و خانوادش بهش نگفته بود باعث میشد به یقین برسه پدرش یه کاری در گذشته با چان کرده.یا حتی اگر خودش هم کاری نکرده بود یه اتفاقی برای چان افتاده بود که به پدرش ربط داشت.

از زمانی که به یاد داشت پدرش روی خانواده ی پارک حساس بود و بارها اونو بخاطر پیگیری وضعیت کمپانی پارک و موفقیت هاشون تحقیر و مسخره کرده بود.اما هیچوقت ندیده بود چان درمورد پدرش بد بگه یا سعی کنه کاری که پدرش باخودش و به قول ووجین جوونیش کرده رو براش توضیح بده.

Infernal company [Completed]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن