35.دوستیم با هم؟

1.1K 310 69
                                    

_بک تو رو خدا برو تو اتاقش باهاش حرف بزن.خیلی نامردیه...چطور میتونه چنین کاری باهات بکنه؟بک حتی به کای هم میگم اونم وساطت کنه.مگه شهر هرته که همینطوری بفرستت تو اون سیاه چاله؟اصلا به چه منطقی...

بک نمیشنید کیونگ داره بالای سرش چی میگه.کیونگ مثل مرغ پرکنده دور و برش بالا و پایین میپرید و از شدت عصبانیت و حرص صورتش قرمز شده بود.

سرش گیج میرفت و حالت تهوع داشت.فکر میکرده دیگه چان قرار نیست عوضی بازی دربیاره.بهش امیدوار شده بود و فکر میکرد میتونن باهم دوست باشن.حتی بعد از اتفاقی که دیشب افتاده بود فکر میکرد ممکنه چان توجهش بهش جلب شده باشه و شاید بخواد از فاز دوستی ساده کمی جلوتر برن ولی پارک چانیول برای هزارمین بار بهش ثابت کرده بود چه موجود عوضی و حال بهم زنیه.

میدونست بحث فایده ای نداره.چان چند ساعت پیش علنا بهش گفته بود تو کمپانی فقط به چشم یه کارمند ساده میبینش و نباید ازش توقعی داشته باشه و اصلا دلش نمیخواست اینطور آدم منفعت طلبی به نظر برسه ولی...

بایگانی دیگه زیادی بود.کیم میسو یکی از همکارانش از وقتی ایمیلش رو چک کرده بود روی صندلیش وا رفته بود و بلند بلند گریه میکرد و بقیه ی همکاراش سعی میکردن بهش دلداری و امید بدن که برای سال دیگه حتما میتونه به بخش تدوین برسه.هرچند فایده ای نداشت ولی تنها کاری که از دستشون برمیومد همین بود.

قطعا گریه های اون دختر بیچاره نشون دهنده ی وضعیتی که بهش دچار شده بودن بود.

کیونگ محکم تکونش داد و باعث شد از فکر بیرون بیاد.

_یا بیون بکهیون...با توام.

سرش رو بلند کرد و بی حال گفت:ها؟

_اصلا شنیدی چیا گفتم؟میگم به کای هم میگم کمکمون کنه.نمیذاریم اینطوری بمونه.حتی یک ثانیه هم امکان نداره بذارن بری تو او...

_فایده نداره کیونگ.خودتو خسته نکن.

کیونگ با اخم و عصبانیت بهش خیره شد.

_یعنی چی فایده نداره؟مگه الکیه؟بری تو اون اتاقک تنگ و نمور میپوسی.امکان نداره بذارم بری اون تو.

با اینکه فقط دلش میخواست از اونجا فرار کنه و با کیونگ بحث نکنه ولی از روی اجبار دهن باز کرد و گفت:تصمیم پارک چانیول عوض نمیشه.بیخودی به این در و اون در نزن که ممکنه کفری بشه یهو به جای من تو رو بفرسته بایگانی.

_به همین راحتی داری تسلیم میشی؟

_تسلیم چیه کیونگ؟مگه جنگه؟رئیس پارک اینطوری صلاح دیده دیگه چیکار میتونیم بکنیم؟وقتی اینطور تصمیمی گرفته کاری نمیشه کرد.توام نمیخواد معاون کیم رو درگیر کنی.

کیونگ ناباور پوفی کشید و چنگی تو موهاش زد.

_صادقانه بگم بک...به هیچ عنوان درکت نمیکنم.

Infernal company [Completed]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora