53.دوستای خیانتکار

912 234 54
                                    

قانع کردن کیونگ مبنی بر اینکه حالش خوبه و اتفاق خاصی براش نیوفتاده اونقدری ازش انرژی گرفت که بعد از حدود بیست دقیقه کنار کشید و آروم کردن کیونگ رو به عهده ی بیول و لو گذاشت.

هرچند اون دو نفر هم به اندازه ی کافی ناراحت و عصبانی بودن اما بیشتر میتونستن خودشونو کنترل کنن تا کیونگ...
در آخر نشست یک بار تمامی اتفاقاتی که افتاده بود رو دونه دونه با جزئیات تعریف کرد و اون قسمتی که پدرش به چان سیلی زده رو هم خیلی بولد تر ازقبل کرده بود تا حداقل کیونگ فکر کنه چان به اندازه ی کافی تنبیه شده و دیگه بیشتر از این بهش گیر نده.

کمی که گذشت کیونگ بالاخره آروم شد و به خودش مسلط شد اما خب اون هیچوقت فکرشو نمیکرد یه زمانی برسه که ترجیح بده کیونگ عصبانی باشه تا اینکه...

کیونگ مثل کنه بهش چسبیده بودو مدام سر و صورتش رو بوس میکرد و بغلش میکرد.انگار که بعد از سالها یکی از عزیزترین افراد زندگیش رو دیده باشه.

_یاااا...خفم کردی کیونگ...

کیونگ بهش توپید:
_پارک چانیول باشه مشکلی نیست برای ما فقط فاز dont touch just watch برمیداری؟

بعد از اینکه با حرص جملش رو به اتمام رسوند بیول و لو منفجر شدن از خنده و بک هم از خنده ی اونا به خنده افتاد.
کیونگ لبخند محوی زده بود و ظاهرا از اینکه تونسته بود بخندونشون خوشحال بود.

_اینو از کجات دراوردی؟
لو میون خنده هاش پرسید.

_من در نیاوردم.کای هرسری انگشتم بهش میخوره این جمله ی رو اعصاب و حال بهم زنو میگه.

ثانیه ای سکوت شد.ظاهرا همه در حال تصور کای حین گفتن این جمله بودن و بعد...دوباره صدای خنده ها بالا رفت.

بیول از جاش بلند شد بره آب بخوره که با دیدن یه دسته گل بزرگ روی میز چشماش گرد شد و نیشخندی زد.

_فکر نمیکردم چان هیونگ انقدر رومانتیک باشه.

همه برگشتن و سمتش و کمی بعد توجه لو و کیونگ هم به دسته گل روی میز جلب شد.
_چقدرم گل اغراق آمیزی خریده...فکر کرده اینطوری کاری که باهات کرده جبران میشه.

کیونگ بی تفاوت گفت و روش رو برگردوند.

_چان نگرفته اون گلو...

لو با تعجب پرسید:
_پس کی گرفته؟پدرت؟

کیونگ پوزخندی زد و گفت:
_اگه بیون میونجی اون دسته گل رو گرفته باشه من از کمر به پایینمو قطع میکنم میندازم جلوی سگها...

ظاهرا هم نشینی با کای خیلی روی کیونگ تاثیر گذاشته بود چون حالا دیگه رو اعصاب و عصا قورت داده نبود و جملاتش خیلی بامزه شده بودن.

_بابامم نگرفته.صبح قبل از اینکه شما بیاین کریس اومد بهم سر زد.

بیول و کیونگ همزمان با هم پرسیدن:
_کریس وو؟

Infernal company [Completed]Where stories live. Discover now