58.رگ خواب پیکاچو

859 230 68
                                    

دو روز از اون روزی که چان ناراحت و گرفته برگشته بود خونه میگذشت.تو این دو روز نه اون و نه چان هیچکدومشون اشاره ای به روز جلسه نکرده بودن و طوری رفتار میکردن انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده.

ترجیح میداد اصلا سراغ گوشیش نره و اخبار رو چک نکنه.چون هیچ چیز خوبی نمیتونست پیدا کنه.برنده شدن بیون میونجی و نجات کمپانیش از وضعیت قرمز سرخط خبرها بود و بعد از اون همه از چانیول و کمپانیش انتقاد کرده بودن که چرا برای جلسه ی به اون مهمی چیزی آماده نکردن.

حقیقتا خودش هم به شدت متعجب شده بود و یک بار از چان پرسیده بود با وحود اونهمه زحمتی که کشیدن پس چرا تو جلسه طرح هاشون رو ارایه ندادن و چان خیلی جدی و خشک جواب داده بود:

_طرح بیون اونقدر کامل و خوب بود که میدونستیم در مقابلش هیچ شانسی نداریم.برای همین نخواستیم وقت خودمون و بقیه رو تلف کنیم.

اون خوب میدونست که چان الکی گفته.چانیول برای طرح ساده و مسخره ای که به اون سپرده بود تا مقابل پدرش ارائه بده اونهمه برنامه ریزی کرده بود و در آخر با زبون بازی های خاص خودش برنده شده بود.اما حالا اینطوری گفتنش خیلی بیشتر از قبل مشکوکش میکرد.

فردا قرار بود برن دکتر و گچ پای راستش رو در بیارن.هم هیجان داشت و هم میترسید.باید بعدش چند جلسه فیزیوتراپی میرفت تا بتونه دوباره رو پاهاش وایسه و کارهاش رو انجام بده.گچ پای دیگش هم دو هفته ی دیگه باز میشد و واقعا از بابتش خوشحال بود.

با وجود اینکه چان خیلی بهش رسیدگی میکرد و برای کوچکترین چیزها بهش کمک میکرد اما اون دوست داشت خودش بتونه کارهاش رو انجام بده و این احساس گند سربار دیگران بودن رو دیگه تجربه نکنه.

بیول صبح ها پیشش میومد و تا ظهر که چان برگرده میموند و چون روز به روز به تاریخ امتحان نزدیک تر میشد سرش خیلی با درس گرم بود و اون همه جوره سعی میکرد بهش کمک کنه.

البته که کیونگ و لو هم تو رستوران هواشو داشتن و کمکش میکردن این روزهای اخر زمان بیشتری برای خودش سیو کنه و درسها رو جمع بندی کنه.

حالا هم روی مبل نشسته بود و ادامه ی فیلمی که چند شب میش چان با نهایت جلب بازی و بدجنسی نذاشته بود تا ته ببینه رو تماشا میکرد.

چان تو اتاق بود و از صداهایی که میومد واضح بود داره تلفنی حرف میزنه.اما با کی؟؟؟معلوم نبود...

ظرف پاپ کورنی که جلوش بود رو برداشت و مشغول شد...نمیدونست چقدر گذشت که در اتاق باز شد و چان با اخم های تو هم ازش بیرون اومد.

با تعجب بهش نگاه کرد و پرسید:
_خوبی؟

_عاره...تو چی؟خوبی؟

_خوبم.

اومد و کنارش نشست.دست کرد تو ظرف پاپ کورن و کمی از پام کورنش رو خورد.
ساعت روی دیوار رو چک کرد و دستی به پشت گردنش کشید و گردنش رو ماساژ داد...

Infernal company [Completed]Where stories live. Discover now