71.آتیش زدن لباسها

845 226 19
                                    

_هیونگ چند بار بگم ببخشید؟بخدا فقط میخواستم سورپرایزت کنم...نمیدونستم ممکنه انقدر عصبانی بشی.اصلا مگه من مریضم که از سئول بکوبم بیام اینجا که فقط اعصاب تو رو بهم بریزم؟

لوهان همچنان اخم غلیظی به چهره داشت و بدون اینکه جوابی به بیولی که با شونه های افتاده روی مبل مقابلش نشسته بود بده سرش تو گوشیش بود و به کیونگ پیام میداد تا خبر بده بیول رو پیدا کرده...

کیونگ اونقدر نگران شده بود که هر پنج دقیقه یکبار زنگ میزد و میپرسید بیول رو پیدا کردی یا نه...

این وسط هم مدام به کای بد و بیراه میگفت و اون نمیتونست درک کنه این موضوع چه ربطی به کای داره که اینطوری داره فحش و ناسزا رو به جون میخره...

اون دختر دردسر ساز به محض اینکه رسیده بود به چین تو اینستا با لیام ارتباط گرفته بود و آدرس خونشون رو پرسیده بود و مستقیم خودش رو به آدرسی که از برادر کوچکتر لوهان گرفته بود رسونده بود...

تا برسه به خونه و لباسش رو عوض کنه و بره دنبال اون دختر ده بار مرده بود و زنده شده بود طوری که ضربان قلبش رو تو دهنش حس میکرد و همین که در خونه رو باز کرده بود صدای جیغ و دادهای لیام و بیول رو شنیده بود...

تنها کسی که استرس کشیده بود و داشت از ترس میمرد خودش بود و بیول و لیام فارغ از این جهان با همدیگه درگیر بودن و تو سر و کله ی هم میکوبیدن...

_یا هیونگ...به جای اینکه بگی از دیدنم خوشحالی اینجوری باهام قهر کردی؟منو بگو که میخواستم خوشحالت کنم تازه...

با حرص رو به بیول غرید:

_دوست دارم بدونم چطوری تونستی بیای اینجاااا بیول‌‌...به نفعته با صداقت جواب بدی

بیول چند بار با تعجب پلک زد و بعد با بی تفاوتی شونه هاش رو بالا انداخت و با نهایت ارامش جواب داد:

_دلیلی نداره بخوام دروغ بگم...بلیط هواپیما گرفتم،سوار شدم و اومدم اینجا به همین راحتی...
صدای پوزخند لیام که روی مبلی نزدیک به خودش نشسته بود بلند شد.

_بیول اعصابم به قدر کافی خورد هست بیشتر از این صبرمو ازمایش نکن...پرسیدم چطوری اومدی اینجا؟

_خب راستشو گفتم دیگه...ایناها اینم بلیطم اصلا
دست تو جیب شلوارش کرد و بلیطی که مچاله شده بود رو بیرون اورد و سمت لو گرفت

_تو هنوز به سن بیست سال نرسیدی...امکان نداره تونسته باشی بدون یه بزرگتر بلیط بگیری و از کشور خارج شی

حالا چشمای لیام هم گرد شده بود و با کنجکاوی به اون دو نفر نگاه میکرد‌

بیول نیشخندی زد و تکیه داد به پشتی مبل و پای چپش رو روی دیگری انداخت...

_خب هیونگ اینو فقط منو تو میدونیم که من بیست سالمم نشده

اخمای لو عمیق تر شد

Infernal company [Completed]Where stories live. Discover now