41.فاجعه ی بزرگ

1.3K 326 74
                                    

بک باورش نمیشد چان بتونه یه وجهه ی سرگرم کننده هم داشته باشه و دقیقا محله های تفریحی رو کاملا بشناسه.از وقتی از کمپانی خارج شده بودن چان هرجای تفریحی ای که به ذهنش رسیده بود بک رو برده بود و کلی درمورد موضوعات مختلف با بک حرف زده بود.

ساعت حدودای ۸ شب بود و هردوشون به ماشین چان تکیه داده بودن و رودخونه ی هان روبروشون بود.بک اصلا خسته نبود و برای اولین بار بعد از مدتها به نظرش زمان به سرعت میگذشت و اون از این موضوع راضی نبود.

چان با لحن سرخوشی گفت:
_وقتی کوچیکتر بودم گاهی با بابام میومدیم اینجا.اون موقع کلاس بسکتبال میرفتم و بعدش هم بابام برام بستنی میگرفت و میومدیم اینجا حرفهای مردونه میزدیم.اون موقع فکر میکردم حرفهایی که میزنیم انقدر مهمه که همیشه استرس داشتم کسی از کنارمون رد نشه و حرفهامونو گوش نده.

بک خندید و گفت:
_مثلا در مورد چیا حرف میزدین؟

_چیزهای مختلف.من همش از بقیه ی همبازیهام بد میگفتم و بابام تایید میکرد و میگفت تو از همشون بهتری و تکنیکهات خوبه و از اینجور حرفها.منم فکر میکردم اگه کسی این حرفها رو بشنوه بازیم افت میکنه.

هردوشون خندیدن و بک گفت:
_بسکتبالو تا کی ادامه دادی؟

_ادامه ندادم...درگیر درس و دانشگاه شدم و مجبور شدم ولش کنم.

_اگه ادامه میدادی ممکن بود الان تو تیمهای معروف باشی...

_عاره ولی خب زندگی الانم رو ترجیح میدم.

بک سر تکون داد و گفت:
_من تنیس دوست داشتم...ولی هیچوقت نرفتم سراغش

_چرا؟

_مامانم مریض شد و درگیر اون شدیم...بعدشم درس و دانشگاه و اینجور چیزها...

_الان نمیخوای بری سراغش؟

_به نظرت وقت دارم؟شبا وقتی برمیگردم خونه رسما از شدت خستگی دارم بیهوش میشم.

_چرا هنوز به اون رستوران میری؟حقوقی که از کمپانی میگیری کافی نیست؟

بک نمیتونست بگه به چویی بدهکاره و تا وقتی پولش رو برگردونه نمیتونه از اون رستوران بیرون بیاد.از طرفی هنوز اونقدر پول جمع نکرده بود که بتونه یه خونه برای خودش بگیره و به هردوتا حقوقی که میگرفت به شدت نیاز داشت.

_یه جورایی از اونجا خوشم اومده.انگار یه خانواده ی جدید دارم.واقعا دوست دارم لو و بیول رو هر روز ببینم و از حالشون باخبر باشم.

_اگه از رستوران بیرون بیای میتونی بری تنیس رو شروع کنی...

خندید و گفت:
_هرچیزی یه زمانی برای آدم جذابه و روح ادم رو به وجد میاره...وقتی از وقتش گذشت فقط تبدیل به یه تفریح ساده میشه که دوست داری یه بار امتحانش کنی.

Infernal company [Completed]Where stories live. Discover now