33.دوستایی که همو میبوسن

1.2K 328 106
                                    

با چان دوست شده بود.

از دو روز پیش که چان این حرف رو بهش زده بود رو ابرا بود.هیچ وقت فکرش رو هم نمیکرد با رئیس کمپانی pcy دوست بشه...

به کیونگ و لو چیزی نگفته بود چون نظراتشون به شدت با هم متفاوت بودن و همین باعث سردرگمیش میشد.

کیونگ که به نظر میومد خیلی هم از پارک چانیول بدش نیاد شاید واکنش خاصی نشون نمیداد اما لو مدام به تشویشش دامن میزد و میگفت:

_چه دلیلی داره یهویی انقدر طرف تغییر کنه؟یه کاسه ای زیر نیم کاسش هست و یه برنامه ای داره و از این حرفا...

از دو روز پیش با تذکرهای مداوم چان و کیونگ مبنی بر فراموش نکردن پماد و کرم مرطوب کنندش وضعیت دستهاش تا حد زیادی بهتر شده بود و به جز خارش و خشکی مشکل دیگه ای براش پیش نیومد.

کیونگ اصرار کرده بود برن درمانگاه و زخمهاش رو براش ضدعفونی کنن و اما قبول نکرد. آخه کیونگ ولی خبر نداشت چان براش دستش رو با الکل ضدعفونی کرده و کلی هم پماد زده بود.

خنده دار بود ولی یکی از دلایلی که به شدت الان به دستاش رسیدگی میکرد این بود که نمیخواست زحماتی که چان برای دستاش کشیده بود هدر بره.

چانیول سرد و خشک بود و همین توجه کمی که بهش میکرد بینهایت خاص و جذاب بود...

دوست داشت برای چان کاری بکنه...هرکاری...فقط نشونش بده که از اینکه باهم دوستن خوشحاله...

چان بهش خونه داده بود، وقتی رفت با پدرش حرف بزنه همراهش رفته بود، نقشه ای که خودش باید میکشید رو براش تکمیل کرده بود، شیرینی هاش رو باهاش تقسیم کرده بود، حتی ازش خواسته بود با هم باشگاه برن و بعدش هم با هم شام خورده بودن و خودش هم بهش گفته بود با همدیگه دوستن.‌‌..

دیگه هم مثل قبل اذیتش نمیکرد و یا تیکه هم بهش نمینداخت... واقعا تبدیل شده بود به یه گل پسر دوست داشتنی و بک هم خیلی از این دوستی خوشحال بود

میخواست یجوری این احساسش رو هم به دوست جدیدش بفهمونه اما هیچ ایده ای نداشت که چطوری باید اینکار رو انجام بده.

حالا که داشت فکرش رو میگرد هیچوقت برای کیونگ یا لو یا بیول هدیه ای نگرفته بود و علنا تو این جور مسائل به شدت بی تجربه بود...

با صدای دادی که چوی سر یکی از همکاراش زد از فکر و خیال بیرون اومد. باز اون خوک پیر و طماع یه بهانه برای خورد کردن اعصاب بقیه پیدا کرده بود مدام به اطرافیانش تشر میزد.

پسر بدبخت سرش رو پایین انداخته بود هر چرت و پرتی که چویی میگفت تند تند سرش رو تکون میداد و عذرخواهی میکرد. سری به نشانه ی تاسف تکون داد و با نگاهش اطراف رو بررسی کرد و نگاهش روی بیول که داشت ظرف میشست ثابت موند.

Infernal company [Completed]Where stories live. Discover now