47.مشتهای قوی ووجین

1.1K 300 116
                                    

_هیونگ قسمت جدید این سریاله یکم دیگه شروع میشه بدو بیا با هم ببینیم.

بک گوشیش رو خاموش کرد و روی میز روبروش گذاشت.
_بیول تو نیومدی اینجا که بازی کنی و وقتتو تلف کنی...اومدی درس بخونی.این سریالا رو بعدا میتونی دانلود کنی ببینی.

بیول لبهاش آویزون شده گفت:
_از صبح صد بار گفتی این حرفو...منم گفتم از فردا میخونم امروز تازه اولین روزیه که اومدم اینجا بیا یکم تفریح کنیم دیگه...تازه توام حوصلت سر رفته.

بک ساعت روی دیوار نگاهی انداخت.ساعت یک و نیم بود.چان حدودا تا دو ساعت دیگه میومد و بیول باید از پیشش میرفت.برای اینکه دل دخترکی که از صبح با خوش صحبتی هاش حسابی سرگرمش کرده بود رو نشکنه روش رو سمت تلویزیون کرد و گفت:
_عاخه من اصلا نمیدونم از اول چه اتفاقاتی افتاده تو سریال...

_بذار الان سریع یه خلاصه ازش بهت میدم...

با صدای زنگ در هردوشون به اون سمت نگاه کردن.
_چانیول هیونگ برگشته؟

_نه اگه اون باشه رمز در رو داره.

_هووم...

بیول از روی مبل بلند شد تا بره در رو باز کنه.بک هم با کنجکاوی سرک میکشید تا بتونه ببینه کی پشت دره.وقتی بیول در رو باز کرد با نگهبان لابی روبرو شد که با لبخند تعظیم کوتاهی بهش کرد.اون هم به نشانه ی احترام تعظیم کوتاهی کرد و سلام کرد.

_آقای پارک نیستن؟

_نه بیرونن...کاریشون دارین؟

_آقای بیون چی؟

_چرا داخل هستن...

نگهبان که از وضعیت پاهای بک باخبر بود و توقع هم نداشت بک بره مقابلش وایسه کمی در رو باز تر کرد تا بتونه بک رو پیدا کنه.بیول کنار رفت تا جلوی دیش رو نگیره و وقتی نگهبان میانسال چشمش به بک که روی مبل نشسته بود افتاد گفت:
_وقت بخیر اقای بیون...حالتون چطوره؟

بک به روش لبخندی زد و سلام و تشکر کرد.

_راستش قربان برای طبقه ی هفتم یک همسایه ی جدید قراره تا فردا بیاد و دقیقا واحدشون زیر واحد شماست...طبق عادت هر فرد جدیدی که وارد برج میشه و قراره ساکن بشه زمانی تعیین میکنه تا با همه ی همسایه ها آشنا بشه و اطلاع رسانی کنه.خودتون که در جریان هستین.

_بله متوجهم.

درست بود.خود بک هم وقتی میخواست اینجا ساکن شه یه جلسه ی یک ساعته با تمامی همسایه ها داشتن و اون خودش رو معرفی کرده بود و ابراز خوشحالی کرده بود که قراره مدتی در کنار بقیه زندگی کنه اونها هم بهش خوش آمد گفته بودن...

_متاسفانه این همسایه ی جدید ظاهرا برنامه های کاریش خیلی فشردست و زیاد نپیتونه همچین جلسه ای داشته باشه...برای همین به ما سپردن که فقط بریم به همه ی همسایه ها اطلاع بدیم.

Infernal company [Completed]जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें