52.مهمون ناخونده

1K 242 92
                                    

به اصرار بک فردای اون روز برگشتن سئول و این بار به جای خونه ی چان هردو نفر به خونه ی بک رفتن و دکوراسیون اتاق بک کاملا شبیه اتاق چان تغییر شکل پیدا کرد.

حالا هم چان به شدت درگیر بررسی پروژه هایی که تا چند روز دیگه باید تو جلسه ارائه میدادن شده بود و بک خیلی بی حوصله تر از قبل شده بود.

بچه نبود و میدونست کار چان خیلی مهمه و وقت برای سر و کله زدن با اون نداره پس تمام سعی و تلاشش رو کرد تا در سکدت یه گوشه بشینه و فیلم ببینه یا با گوشیش به کیونگ پیام بده.

کیونگ به کار تو رستوران عادت کرده بود و یجورایی اونقدر با لو و بیول صمیمی شده بود که خودش پیشنهاد داد اگه میخواد بک کمی بیشتر تو خونه بمونه و استراحت کنه چون اون میتونه به جاش به رستوران بره و کارش رو کاور کنه.

البته که کیونگ هم از اینکه کیم جونگین یا به قول خودش کای درگیر کارهای جلسه بود هیچ راضی نبود اما سعی میکرد با رفتن به رستوران و سر و کله زدن با چویی خودش رو سرگرم کنه.

خوب میدونست دوست صمیمیش از کیم جونگین خوشش اومده و فقط با این اسم دوست صمیمی ای که روی رابطشون گذاشته داره خودشو گول میزنه ولی نمیتونست مستقیم چیزی بهش بگه چون کیونگ صفر و صد بود.یهو ممکن عصبانی بشه و برای اثبات این قضیه که هیچم همچین چیزی نیست از کار تو کمپانی استعفا بده یا کلا کای رو از همه جا بلاک کنه.

پس بهتر بود خودش به این اصل پی ببره و بالاخره گاردش رو پایین بیاره.هم اون و هم لو و بیول هر سه نفر اصرار داشتن یه روز بیان پیشش و ببیننش و اون واقعا نمیدونست تا کی میتونه دست به سرشون کنه.از طرفی دلش هم تیلی براشون تنگ شده بود و بالاخره که اونا همه چیز رو میفهمیدن.برای همین تو گروهی که هر چهارنفر داشتن ازشون خواست اگه سه روز دیگه دقیقا زمانی که کمپانی به کارمندهاش مرخصی داده بود تا به کارهاشون برسن و فرداش جلسه ی کاری برگزار میشد پیشش برن و بتونن همدیگه رو ببینن.

کیونگ و بیول بلافاصله قبول کردن و کلی هم استقبال کردن اما لو باید برنامه هاش رو چک میکرد و از شانس خوبش اون هم کارش اوکی شد و قرار شد بهش سر بزنن.

چان از فردا قرار بود بره سر کار و مهم نبود چقدر اصرار کرد کسی رو برای مراقبت ازش پیشش بذاره اون قبول نکرد و با جدیت گفت میخواد تنها باشه.تو این چند وقت با اینکه خیلی براش سخت بود سعی میکرد کارهای شخصیش رو خودش انجام بده و کمی عادت کرده بود.مثلا حالا خودش بدون کمک میتونست بره دستشویی یا حموم اما هرکدوم از اینکارها کلی از وقتش رو میگرفت که خیلی هم اشکالی نداشت.

چان پشت میز ناهارخوریش نشسته بود و سرش تو لب تاب بود.کنارش یه ماگ قهوه و یه دفتر و خودکار بود و تند تند روش خم میشد و یه سری چیزای مهم مینوشت.

Infernal company [Completed]Where stories live. Discover now