81.صندلیِ آقای رئیس

1K 230 40
                                    

لوهان بعد از اون شب سعی میکرد خیلی با سهون هم صحبت نشه و از کنارش بودن فرار میکرد. و این اصلا برای سهونی که سعی میکرد کاری کنه اون پسر بهش اعتراف کنه که ازش خوشش میاد خوب نبود.

چرا خودش چیزی نمیگفت؟ چون لوهان خنگ هنوز فکر میکرد هردوشون استریتن و اون فقط توهم زده که ازش خوشش میاد و تا زمانی که اینو باور نمیکرد نمیتونستن به جایی برسن.

پرونده ی لیام رو برای دکتری که خیلی تعریفش رو شنیده بودن فرستاده بود و برخلاف تصور هردوشون اون دکتر حرفهای امیدوارانه ای درمورد وضعیت اون پسر کوچولو میزد. حتی احتمال میداد بشه اون پسر رو نجات بده.

همین باعث شده بود لوهان کلی خوشحال و پر انرژی بشه و به همه چیز و همه کس بخنده... البته همه به جز سهون.

کای مدام بهش پیام میداد و انواع و اقسام فحشها رو نثارش میکرد و میگفت چانیول هنوز از دستشون دلخوره و ظاهرا تصمیم نداره ببخشتشون. ازش میخواست برگرده سئول و با همدیگه برن از چانیول عذرخواهی کنن.

انگار کلا متوجه نبود اون برای فیلمبرداری به چین اومده نه برای تفریح و خوش گذرونی... میدونست باید از چانیول عذرخواهی کنه اما الان کارهای مهمتری داشت از طرفی مطمئن بود امکان نداره چانیول همچنان از دستشون عصبانی باشه و با این وجود بذاره کای دور و برش بپلکه...

همگی سر صحنه وایساده  و منتظر بودن خورشید غروب کنه تا سکانس مد نظر رو فیلمبرداری کنن. برخلاف چیزی که فکرش رو میکرد بازی کردن اون صحنه های خیلی باز براش سخت بود.

مخصوصا وقتی میدونست لو پشت دوربین وایساده و داره نگاه میکنه.
لوهانی که همش از اومدن سر صحنه فراری بود حالا دیگه به صورت داوطلبانه میومد و حاضر میشد تمامی سکانس هایی که ضبط میشه رو از نزدیک ببینه.

با کارگردان دوست شده بود و یه صندلی دقیقا کنار صندلی کارگردان براش گذاشته بودن که اونجا مینشست و همه چیز رو میدید.

بعد از یکی دو تا تلاش و کات کردن صحنه ها به دلیل اینکه اصلا صمیمی و عاشقانه برخورد نمیکنه قرار شد برای اون صحنه ها به جاش بدل بذارن و این موضوع شیلبی رو خیلی ناراحت کرد. اما باعث شد لبخند مرموزی هم به لبهای لو بیاد که به نظر اون همون لبخند دلیل کافی برای موافقت با جایگزینیش با بدل شده بود.

دست به سینه به دیوار پشت سرش تکیه داده بود و اطراف رو از نظر میگذروند. خسته بود و خوابش میومد. شب گذشته رو اصلا نتونست خوب بخوابه و دلیلش هم بوی گند ماده ی شوینده ای بود که ملحفه های روی تخت هتل میدادن.

تقریبا موفق شد سردردش رو با قهوه تا حد زیادی کم کنه اما خواب آلودگیش رو نه. از زندگی تو هتل متنفر بود و دلش میخواست تو یه خونه‌ی گرم بمونه. مثل خونه ی لوهان...

Infernal company [Completed]Where stories live. Discover now