20.حرف نا به جای کای

1.1K 329 90
                                    

وضعیت بک خیلی متغیر بود و این کیونگو واقعا نگران میکرد.به جرئت میتونست بگه بک تنها فرد پولدار و در عین حال فقیری بود که به چشم دیده بود.

پدرش کلی پول و سرمایه داشت و از اونجایی که به جز بک فرزند دیگه ای نداشت همش برای بک بود اما الان بک مثل یه بی خانمان اینور و اونور دنبال یه خونه بود تا به قول خودش بیشتر از اینا به لو زحمت نده.

از لو خیلی خوشش میومد.به واسطه ی بک چند باری با هم ملاقات کرده بودن و به نظرش پسر چینی جوون و همخونه ی جدید بک واقعا مهربون و دوست داشتنی بود.

ساعت اداری تقریبا تموم شده بود و طبقه ی دوازدهم کمپانی خلوت تر از همیشه شده بود.

بک بدو بدو یک ساعت پیش رفته بود تا تو زمانی که قبل از شروع شیفتش داخل رستوران داره بتونه یکم دنبال خونه بگرده.

مهم نبود چقدر درمورد قبول پیشنهاد پارک باهاش صحبت کرده بود.دوست مغرور و یه دندش تصمیم گرفته بود زیر دین پارک نره و صبحم ظاهرا به رئیس تصمیمش رو گفته بود و طبق معمول با حرص و عصبانیت از اتاقش بیرون اومده بود.

چندباری از بک پرسیده بود که چه اتفاقی افتاد؟پارک چی گفت ولی جواب بک کوتاه و پر از غیض بود.

_پارک چانیول موجود لجن و عوضی ایه.

با ویبره ی گوشیش دستشو از زیر چونش برداشت و گوشیش رو روشن کرد.

کای بود.

_جناب وظیفه شناس.ساعت کاری تموم شده ها...
تو پارکینگ منتظرتم.

لبخندی زد و بعد از جواب دادن به پیاماش از جاش بلند شد و کت و کیفش رو برداشت.

سوار آسانسور شد و دکمه ی پارکینگ رو زد.در آسانسور داشت بسته میشد که یه نفر دستشو گذاشت بین در و مانع بسته شدن شد.

وقتی در باز شد در کمال تعجب دید که پارک چانیول با ژولیده ترین حالت ممکن وارد شد و اون هم دکمه ی پارکینگ رو فشار داد.

به نشونه ی احترام سلام کرد و تعظیم کوتاهی هم کرد.هرچند رئیس پارک واقعا خسته و کلافه به نظر میرسید.بوی دود که زیر بینیش پیچید مطمئن شد رئیس از صبح خودش رو با کلی سیگار خفه کرده و با دودش دوش گرفته‌.

سعی کرد خیلی بهش نگاه نکنه تا یه وقت معذب نشه‌ برای همین سرش رو پایین انداخت و به دسته ی کیفش که تو مشتش فشرده میشد خیره شد.

چانیول یکهو به حرف اومد:دوستت کجاست آقای دو؟

به چان نگاه کرد و گفت:دوستم؟

_بیون بکهیون.

_آ...یکم پیش رفت.یه کاری براش پیش اومده بود.

چانیول هومی کرد و سر تکون داد.

_ظاهرا بعد از دوماه کار کردن تو این کمپانی ساعت اداری رو نمیدونه.یادم باشه حتما در رابطه با این موضوع یه صحبتی باهاش داشته باشم.

Infernal company [Completed]Where stories live. Discover now