Infernal company [Completed]

79.امضای برگه ها

_چانیول مطمئنی میخوای این کار رو بکنی؟اصلا به عواقبش فکر کردی؟

چان فنجون قهوش رو روی میز گذاشت و به پشتی صندلی تکیه داد.در کمال خونسردی به چهره ی مینسوک که با گیجی و اضطراب نگاهش کرد خیره شد.

_به نظرت اگه به همه چیز فکر نکرده بودم با تو درمیون میذاشتم؟

_عواقبش چی؟

_چه عواقبی میتونه داشته باشه؟

مینسوک پوفی کشید و با حرص گفت:

_برای همین میگم فکر نکردی دیگه...بعد از اینهمه زحمتی که کشیدی داری میکشی کنار...میدونی رقبات چه فکری میکنن؟میدونی چه معنی ای داره این حرکتت؟

اخم کرد و رو به وکیلش گفت:

_به رقبام چه ربطی داره؟مال خودمه دلم میخواد...به کسی ربطی نداره.

مینسوک که دید این روش جواب نمیده سعی کرد روشش رو عوض کنه و گفت:

_عاخه این تصمیم...خیلی یهویی گرفته شده.پس خودت چی؟اون همه سالی که گذروندی چی؟میخوای به همشون پشت کنی؟

_کی گفته میخوام بهشون پشت کنم؟

_همین تصمیمت چان...همین تصمیمت به راحتی نشون میده داری قید همه چیز رو میزنی.

_حرفهایی که تو کمپانی بهت زدم رو اصلا یادت نیست؟مگه بهت نگفتم چرا میخوام اینکار رو بکنم...توقع داشتم بعد از فهمیدن حقیقت حداقل اینقدر قیافت رو مستاصل نبینم

مینسوک هوفی کرد و به پشتی صندلیش تکیه داد.اونهمه از صبح وقت گذاشته بود و شرایطی که توش بودن رو براش توضیح داده بود که به این نقطه برسن؟مینسوک دوباره همون سوالات مسخره ای که تو اتاق جلسه ازش پرسیده بود رو بپرسه و هنوز هم از موضعش پایین نیاد؟

_واقعا نمیفهممت پسر.تو یه دیوونه ی به تمام معنایی...

میدونست.ولی کار دیگه ای از دستش برنمیومد...رو به سمت جلو خم شد.دستاشو روی میز به هم قفل کرد و تکیه گاه بدنش کرد.

_به جای این حرفها فقط بهم بگو کل این پروسه چقدر طول میکشه؟

مینسوک دوباره با ناامیدی بهش نگاه کرد.انگار که اگه کمی بیشتر مکث میکرد و بهش اطلاعات نمیداد تصمیم چان عوض میشد.

_با توام...میگم کل این پروسه تقریبا چقدر طول میکشه؟

_اگه اون برگه امضا بشه یه نصفه روز.خیلی کار خاصی نداره...بقیه ی مدارک حاضره و من هم چند تایی آشنا دارم که میتونن کارتو راه بندازن.

سری تکون داد و نگاهی به ساعتش انداخت.دو بعد از ظهر بود.از جاش بلند شد و گفت:

_بسیار خب...اون امضا رو برات میارم.امیدوارم تا فردا همه چیز تموم شده باشه.