42.پرستار پارک

1.4K 336 74
                                    

کیونگ با عصبانیت در طول راهرو گام برمیداشت و رو به کای فریاد میزد.

_ازش شکایت میکنم...از اون دوست دراز بد اخلاق بی خاصیتت شکایت میکنم کای.فقط بذار بک به هوش بیاد...میندازمش زندان اصلا.

کای هم کلافه چنگ به موهاش میزد و سرش رو تکون میداد.
_پیکا...کیونگ حالا الان که چیزی معلوم نیست.فعلا بذار دکتر بیاد..

_دکتر بیاد فکر کردی چی میشه؟دکترها مگه بلدن معجزه کنن؟بخدا اگه پاهای بکو قطع کنن میرم گردن رئیستو قطعا میکنم کای ببین کی گفتم.

_کیونگ حالا فعلا که چیزی نشده.دکترها هم بالای سر بکن اینجوری که تو رفتار میکنی میوفتی سکته میکنی به جای بک باید بیان به تو رسیدگی کنن.

کیونگ با عصبانیت به لوهانی که سعی در آروم کردنش داشت توپید:
_چیزی نشده ها؟دوست بیچارم داشت تو اون جهنم میمرد.حتی الان هم هیچی معلوم نیست...من تو فیلم و سریالا زیاد دیدم اول میگن ما حواسمون هست و هر کاری از دستمون بربیاد انجام میدیم ولی بعدش از در اتاق میان بیرون و میگن متاسفیم هرکاری از دستمون برمیومد کردیم ولی نتونستیم برش گردونیم.

با این حرف بیول که تا اون لحظه ساکت گوشه ی راهرو بغض کرده بود بغضش شکست و زیر گریه زد.

لو پوف کلافه ای کشید و گفت:
_چرا جلوی این از این حرفها میزنی عاخه؟هنوز که چیزی معلوم نیست...تا اینجا اومدنی انقدر ناخناشو خورده که انگشتاش خون افتاده...یکم مراعات اونو بکن

کای هم در تایید حرف لو گفت:
_حق با دوستتونه.درسته که اتفاق وحشتناکی بوده اما واقعا یه معجزه بوده که فقط لوله ی گاز طبقه ی دوم پارکینگ ترکیده و نه لولهی گاز خود بایگانی وگرنه اون موقع...

نتونست ادامه ی حرفش رو بگه چون گریه های دختر بچه ای که کنارش وایساده بود شدید تر شد.

کیونگ نگاه خصمانه ای بهش انداخت و گفت:
_عاره واقعا شانس آوردیم...پسره ی بیچاره دو ساعت تموم تو اون اتاق حبس بوده.همه ی در و دیوارها تخریب شده بود و ریخته بود.فقط شانس آورده زیر میز بوده و چیزی تو سرش نخورده.وگرنه ضربه مغزی میشد...اما...اما پاهاش چی؟پاهاش دو ساعت تمام زیر کلی آوار گیر کرده بودن.اگه بخاطر اینکه بهشون خونرسانی نشده باشه مجبور باشن پاهاشو قط...
لو دستی گذاشت رو دهن کیونگ که با عصبانیت بی مهابا حرف میزد و در گوشش گفت:
_بخاطر خدا یکم خودتو کنترل کن.هممون ترسیدیم و حالمون بده اینطوری فقط عصبی ترمون میکنی.دختر بیچاره آبی تو بدنش نموند از بس گریه کرد بیخیال شو دیگه.

کیونگ کلافه سری تکون داد و لو دستش رو از روی دهنش برداشت.

کای با صدای زنگ گوشیش ازشون فاصله گرفت و مشغول تلفنی حرف زدن شد.

لو با کنجکاوی پرسید:
_پس رئیس پارک کجاست؟

کیونگ با غیض و خشم گفت:
_پلیس اومد سراغش بردش...

Infernal company [Completed]Where stories live. Discover now