87.سورپرایز

1K 233 63
                                    

اسمات آلارم

همین که در خونه رو باز کردن چان بک رو داخل هول داد و بعد از اینکه پشتش رو به دیوار چسبوند روش خم شد و لبهاش رو تو دهنش کشید و بوسه ی عمیقی رو شروع کرد. بک اول با چشمهای گرد شده به چانیولی که با چشم بسته داشت از لبهاش کام میگرفت نگاه کرد و کم کم چشمهای خودش هم روی هم افتاد و تو بوسه همکاری کرد.

اون یک هفته رو نتونسته بودن با هم باشن چون چان اصلا حالش خوب نبود و خودش هم از ناراحتی چان خیلی ناراحت بود. چان اون رو بغل میکرد و میبوسید ولی از اون حد جلو تر نمیرفت و اون هم چیزی نمیگفت. اینکه الان چان اینطوری داشت میبوسیدش نشون دهنده ی این نبود که کاملا غمش رو از یاد برده و در غالب چانیول قبل از مرگ پدرش برگشته ولی شاید به این معنا بود که داره تلاش میکنه به زندگی عادی برگرده.

دستش رو بالا آورد و تو موهای پر و مشکی چان فرو کرد‌. یه دست چان گردنش رو ثابت نگه داشته بود و دست دیگش هم دور کمر بک حلقه شده بود.

لبهاشون رو از هم جدا کرد و تو اون فاصله ی کم زمزمه کرد:

_ اول فیلم اینجوری شروع میشه که به محض باز کردن در هر دو نفر اینطوری همدیگه رو میبوسن. تونستی تصورش‌ کنی؟

از حرفش بک به خنده افتاد.

_ آره‌.‌.. کاملا حسش کردم.

_خوبه.

بعد هم دوباره لبهاشون رو به همدیگه چسبوند و بک رو از دیوار جدا کرد‌. همینطور که میبوسیدش و کت بک رو از تنش در میاورد و کراواتش رو هم شل میکرد اون رو سمت مبل وسط هال برد و کمی بعد اون رو روی مبل انداخته بود و خودش روش خیمه زده بود‌

_ بعدش پسر خوشگل فیلم اینجوری روی مبل دراز میشه و اون پسر بداخلاق و بدجنس فیلم هم روش خم میشد و اول گردنش رو میبوسه و گاز میگیره.

جلو رفت و پوست صاف گردن بک رو تو دهنش کشید و محکم بوسیدش. بک که از حرفهایی که چان درباره ی فیلم خیالی ای که زاده ی ذهن خودش بود میزد حسابی داغ کرده بود با اون حرکت چان ناله ی ریزی کرد و دستش رو بالا آورد و بازوی چان رو فشار داد.

چان اونقدر یک نقطه از گردنش رو بوسید و گاز گرفت و مکید که مطمئن شه حتما کبود میشه و قراره خیلی به چشم بیاد.

_ بعدش پسر بداخلاقه دونه دونه دکمه های پیرهن پسر خوشگله رو باز میکنه.

بک از این حرفهاش خندش گرفته بود و به انگشتهای چان که در حال باز کردن دکمه های پیرهنش بودن خیره نگاه میکرد. چان به اون میگفت پسر خوشگل و به خودش میگفت پسر بد اخلاق. شاید در حالت عادی اون مرد کمی خشک و جدی رفتار میکرد اما در اصل یه پسربچه ی کیوت و حسود بود که بخاطر حسادتش به کیونگسو کارشون به اونجا کشیده بود.

Infernal company [Completed]Where stories live. Discover now