23.گذشته ی چانیول(1)

1K 306 40
                                    

خب این هم پارتی که همه منتظرش بودید :)

اگر میشد یه مسابقه ی جهانی برگزار کرد تا از طریق اون خوشبخت ترین و شاد ترین دوران کودکی ها رو رتبه بندی کرد قطعا چانیول رتبه ی اول رو داشت.

چرا نباید میداشت؟یه پدر بینهایت پولدار و مهربون داشت که همیشه ازش حمایت میکرد و بعد از اینکه خسته از سر کار میومد با چان تو حیاط پشتی خونشون فوتبال بازی میکرد.

وقتایی که تو مهدکودک با همکلاسی های قلدرش بحثش میشد و وسایلاشو به زور برمیداشتن و بعد از استفاده ازشون خرابشون میکردن پدرش در سریع ترین زمان ممکن از همون وسایل بهترش رو براش تهیه میکرد.

یه مامان خوشگل و جوون داشت که هرجا میرفتن این جمله ی مسخره ی وای اصلا بهتون نمیاد پسر به این سن داشته باشین بیشتر میخوره خواهر بزرگترش باشین رو میشنیدن و واقعا حالش بهم میخورد و تنها چیزی که باعث میشد با پررویی به بقیه نگه سرتون به کار خودتون باشه لبخندهای درخشان و زیبای مادرش از شنیدن اون جملات بود.

مادرش حدودا ده سال از پدرش کوچک تر بود و همین هم باعث میشد که هیچکس باورش نشه یون ته هی بیست و چهار ساله یک پسر شیطون و بامزه ی پنج ساله داشته باشه.

چان انقدر در خوشبختی غرق بود که نمیدونست زندگی وجهه های دیگه ای هم مثل سختی و غصه و عصبانیت و کینه داره.

نمیدونست خانواده ی شادشون قرار نیست تا ابد اینطور بمونه و یک روزی همه چیز عوض میشه.

بعدها که به گذشتش فکر میکرد با خودش میگفت کاش میشد انقدر لوسم نمیکردن.کاش پدرم به جای همه ی اون فوتبال بازی کردنا یا دوردورهای پدر و پسری در سطح شهر یکبار مینشست و از زندگی واقعی و مشکلاتش بهم میگفت.

البته که پدرش هم خبر نداشت در آینده قراره چه بلایی سر خانواده ی کوچولوی شادشون بیاد.

این خوشبختی تا زمانی که چان آماده ی ورود به کالج میشد همچنان ادامه داشت.

پدرش عاشقانه مادرش رو دوست داشت و از محبت هایی که به مادرش میکرد میتونست این رو بفهمه.

مادرش هم پدرش رو دوست داشت.البته اون اینطور فکر میکرد.حقیقت این بود که تا زمانی که همه ی خواسته های مادرش براورده میشد مادرش پدرش رو دوست داشت و خانوادشون شاد بود.اما خب روزهایی هم که همه چیز طبق خواسته ی مادرش پیش نمیرفت مقداری جو خونه متشنج میشد.

اون زمان خیلی از دوستاش بهش حسادت میکردن و خیلی هاشون هم این زندگی شاد رو تحسین میکردن.نمونه ی بارزش هم جونگین بود که همیشه دنبال یه بهانه ای بود تا شب خونه ی چان پلاس شه و بتونه اون هم کمی از این نعمت شادی خانوادگی بهره مند شه.

خانواده ی جونگین جزو عجیب و غریب ترین خانواده ها بودن.سایه ی همدیگه رو با تیر میزدن و بعضی وقتا حین مشاجره های خانوادگیشون اگر همسایه ها به موقع سر نمیرسیدن قطعا خون همدیگه رو میریختن.با این وجود کافی بود یک نفر پشت یکی از اعضای خانوادشون بدگویی کنه.جوری دهنشو سرویس میکردن که از گفته ی خودش پشیمون بشه.

Infernal company [Completed]Where stories live. Discover now