11.استراتژی پارک

1.2K 319 57
                                    

یک هفته ی به شدت تخمی رو گذرونده بود.نه کمپانی رفته بود و نه رستوران.از لو شنیده بود که رئیس چوی زیادی سراغشو میگیره و چند باری هم گفته اخراجش میکنه ولی با این بهانه که بک داره روی یک پروژه ی خیلی مهم کار میکنه و اگر موفق بشه همه برای جشن مجددا تو رستوران دور هم جمع میشن قانعش کرده.

کیونگ هم حرفای جالبی از وضعیت کمپانی نمیزد.کلا سه هفته بیشتر از زمان ورودش به اون کمپانی جهنمی نگذشته بود ولی ظاهرا همونقدر زمان هم برای کارمندای اونجا کافی بوده تا بهش عادت کنن و بدون وجود اون کارهاشون لنگ بمونه.

البته که بهش عادت میکردن.تا قبل از بک باید همه ی کارهاشون رو خودشون میکردن و زیاد از پاها و دهنشون کار میکشدین.اما الان فقط یکبار بک رو صدا میزدن و توضیحات مختصری بهش میدادن و بقیش رو اون براشون انجام میداد.

از چانیول هیچ خبری نبود.کیونگ میگفت حتی نپرسیده چرا بک سر کار نیومده و نخواسته اخراجش هم بکنه.دلیلش مثل روز روشن بود.

فلش بک هفته ی قبل:

بعد از اینکه چان کنار گوشش گفت ازش متنفره چند سانت فاصله گرفت تا تو چشماش نگاه کنه و بعد هم ادامه داد:

_این حرفم رو خوب به خاطر بسپر بیون.هر اتفاقی که بیوفته نفرت من نسبت به تو کم نمیشه‌.اصلا حوصله ندارم بعدا بخوام دلیل کارهام رو برات توضیح بدم.نمیخوام تصورات مسخره ی دخترهای دبیرستانی رو درمورد من و کارهام در آینده داشته باشی چون فقط خودت اذیت میشی.

بک انقدر خسته و کلافه و عصبانی بود که نتونست این حرف چان رو درک کنه.کلا هیچکدوم از حرفهاش رو درک نمیکرد ولی این یکی رو کلا نمی فهمید.

یک قدم عقب رفت و با صدای آروم اما قاطعی گفت:

_مشکل دقیقا همینجاست رئیس پارک.من اصلا بهت فکر نمیکنم.بهتره حرفهام رو جدی بگیری و یک نفر دیگه رو پیدا کنی چون برام مهم نیست اگه تا آخر عمرم بیکار بمونم،من قرار نیست مقابل پدرم قرار بگیرم.
یک کمپانیه معروف رو از نزدیک دیدم چیز دیگه ای وجود نداره که بخوام حسرت نداشتنش رو داشته باشم.

حرفهاش رو تلخ تموم کرد.حقیقتا حالش از کمپانی ای که یه زمانی آرزو میکرد حداقل نگهبانهای ورودیش بشناسنش بهم میخورد.همش هم بخاطر مرد بداخلاق روبروش بود.

اما اون بک رو خوب نمیشناخت.تا زمانی که نمیخواست کاری رو انجام بده حتی اگه آسمون هم به زمین میرسید انجامش نمیداد.

چان قیافه ی متاسفی به خودش گرفت و سری تکون داد

_دلم برای دوستت میسوزه که اونم باید پای تصمیمات تو بسوزه.

_منظورت چیه؟

_دو کیونگسو تو این پروژه دستیارته.اگر تو انصراف بدی بی مصرف ترین مهندس کمپانی رو که عمدا اخراجش نکردم برای همچین روزی مسئول پروژه معرفی میکنم.از مغزت کمک بگیر و فکر کن بعد از شکست سنگین پروژه چه اتفاقی برای دوست عزیزت میوفته.همش هم بخاطر خودخواهی و منفعت طلبی تو.

Infernal company [Completed]Where stories live. Discover now