14.میخوام باهات بخوابم

1.4K 355 26
                                    

ساعت ۹ شب بود و از صبح که از اتاق جلسه بیرون زده بود برنگشته بود هتل.

صبح مغزش داشت آتیش میگرفت و اگر یکم بیشتر تو اون جو سمی میمونده قطعا با جفت دستاش پارک چانیول رو خفه میکرد.

تصمیم داشت بخاطر اینکه با زور بوسیدتش محکم بزنه تو صورتش ولی انقدر شرایط بدتر شد که برای سیلیش دلیل دیگه ای پیدا کرده بود.به نظرش تازه به اون آشغال عوضی لطف کرده بود‌.

باید پرتش میکرد رو زمین و مینشست رو سینش تا جایی که دستاش جون داشت بهش مشت میزد.باید تمام صورتشو سیاه و کبود میکرد.

اما چیکار کرد؟فقط از اونجا فرار کرد و از هتل زد بیرون.انقدر راه رفت و راه رفت تا به باری که الان یک ساعتی میشد گوشه ی سالنش نشسته بود رسید.

از یک ساعت پیش تا حالا تعداد شات هایی که بالا داده بود از دستش در رفته بود.بک کلا آدمی نبود که ظرفیت الکلیش بالا باشه و ترسی بابت مست شدنش نداشته باشه.

همیشه وقتی کله ی بقیه تازه داشت گرم میشد بک به آخرین حد مستی خودش میرسید.ظاهرا چون تو حالت مستی در دلش رو باز میکرد و هرچی تو دلش بود میگفت و گریه میکرد کیونگ بهش اجازه نمیداد وقتی با بقیه میرن بیرون زیاد مشروب بخوره.

اما الان فرق داشت.قرار نبود جلوی کسی سوتی بده چون تنها بود و اونقدر هم سرش درد میکرد بابت اتفاقاتی که براش افتاده بود که حتی اگه هزار نفر هم کنارش بودن و باید براشون سخنرانی میکرد مهم نبود.فقط میخواست کمی سبک شه.

پس تا تونست الکل وارد بدنش کرد و الان هم یک ساعت بود که بی وقفه گریه کرده بود.

میدونست چشما و نوک بینیش قرمز شده و سرش هم داشت منفجر میشد.اما همچنان ادامه میداد.صدای ویبره ی گوشیش تو جیبش هم حسابی اعصابشو خورد میکرد اما نمیخواست جواب بده.

کم کم بار داشت شلوغ میشد و سر و صدا بیشتر مغزش رو میکوبید.باید میرفت یه مشت دیگه تو صورت اون عوضی میکوبید.بعد دوباره برمیگشت اینجا و دوباره نوشیدنی میخورد و هرزمان که احساس نیاز میکرد دوباره میرفت و کارش رو برای اون رئیس مضخرفش تکرار میکرد.

یا نه اصلا چرا باید اینهمه راه رو تا هتل برمیگشت؟اون پارک چانیول دراز و فرصت طلب باید میومد اینجا و دست به سینه جلوش مینشست که هر زمان دوست داشت زیر مشت و لگد میگرفتش.

عاره اون عوضی به جای اینکه تو اتاق هتلش لش کنه و با دمش گردو بشکنه باید میومد اینجا و مجازات میشد.

گوشیش رو از تو جیبش درآورد و بدون ذره ای تردید شمارشو گرفت و بهش زنگ زد.

بعد از چهارتا بوق صدای بم چانیول تو گوشی پیچید:

_بله

_یاااا پارک چانیول. باید همین الان پاشی بیای اینجا.

کمی اونطرف خط سکوت شد که خودش با حرص داد زد.

Infernal company [Completed]Where stories live. Discover now