خیابان شانزدهم

3.8K 690 214
                                    

****************************

"زیاد جلو نرو! "
ادلی دست لویی رو گرفت و تو ردیف صندلی هایی که خودش بود هدایتش کرد. لویی بهش لبخند زد و دنبالش راه افتاد. سالن سینما تاریک بود و لویی به دقت زیر پاهاشو نگاه میکرد. هنوز مغزش از این فکر خلاص نشده بود که چطور تونست با وجود تمام اون کشمکش های ذهنی، الان اینجا با ادلی بود. تو قرار دوم شون!!

لویی شاید واسه انجام یه سری کارای مهم مدتها فکر میکرد و راه و چاه شو میسنجید اما گاهی هم جوری عجول و بی فکر وارد راهی میشد که خودشم میموند چیکار باید بکنه؟!

"اینجا خوبه؟"
ادلی برگشت. لویی سر تکون داد.
"عالیه"
با همدیگه نشستن و به صفحه که تصاویری قبل از شروع فیلم پخش میکرد نگاه کردن. لویی پاکت پاپ کرن رو وسط خودشون جا داد و نیم نگاهی به ادلی انداخت که داشت موبایل شو سایلنت میکرد. موهاشو با یکی از روبان هایی که لویی تو اولین قرار براش خریده بود، دم اسبی بسته بود و چندتا فر هم از جلو دور سرش ریخته بودن.

اگه لویی ایرادی از ظاهر اون دختر میگرفت، بی شک دیوونه بود. ادلی با چهره ای شبیه مادرش و ترکیبی از مژه های فرخورده ی پدرش و چال گونه هاش از زیبا ترین دخترهایی بود که لویی تو زندگیش دیده. حتی کوتاهی قدش که ظاهرا از مادربزرگش به ارث برده بود هم اونو کیوت میکرد و این برای لویی پرفکت بود.
اما چی میشه که حالا. . .وقتی نگاهش میکنه نه تنها هیجان زده نمیشه بلکه بیش از پیش سرخورده میشه و غم تموم عالم میشینه تو دلش.

لویی نمیتونه مالک ادلی باشه، چون این براش یه کابوس وحشتناکه. . .اما دوست بودن باهاش، درست جوری که قبلا بودن، بهترین هدیه واسش بود.
چی میشد زمان به عقب برمیگشت؟

"شروع شد. . ."
ادلی با ذوق گفت و لویی به خودش اومد. هومی کرد و سرشو رو به پرده سینما چرخوند.
این فیلم رو لویی انتخاب کرده بود و به ادلی چیزی در مورد اینکه اونو قبلا دیده نگفته بود و این فقط یک دلیل داشت!

مدتی از فیلم گذشته بود و لویی گهگاهی به ادلی نگاه میکرد. اون سخت مشغول تماشای فیلم بود و هر چند دقیقه فشار نرمی به دست لویی که تو دستش بود وارد میکرد. جایی از فیلم بود که معاشقه ی دوتا مرد جوان رو تو جنگل نشون میداد که حتی شخصیت های اصلی هم نبودن. لویی لب شو گاز گرفت و زیر لبی گفت :
"نمیدونستم صحنه های گی داره. . ‌. !"

ادلی رو کرد بهش و اخمی کرد. بعد از کمی مکث پرسید.
"از گی ها بدت میاد؟؟"
لویی دستپاچه شد. شاید انتظار این سوال و نداشت.
"ن.نه. . .نه. . .اصلا !"
ادلی لبخند زد.
"خوبه . . . "
لویی گیج نگاهش کرد.
"یعنی تو بدت نمیاد؟"

ادلی شونه بالا انداخت.
"چرا بدم بیاد؟ اونا خیلی کیوتن. . ‌.و گذشته از این اونام مثل ما هستن !"
لویی سر تکون داد و میدونست دلش کمی آروم گرفته.
"تا حالا باهاشون برخورد داشتی؟"
وقتی لویی این سوال و پرسید، لبخند ادلی پررنگ تر شد.
"البته. . .نیک گیه! "

Wanna be yours [l.s]Where stories live. Discover now