خیابان چهل و سوم

6.2K 843 846
                                    

***********************

شب بعد وقتی هری برگشت خونه،وقتی لویی رو صدا زد جوابی نشنید.
در حالی که توی خونه راه میرفت و دکمه های پیرهنش رو باز میکرد همه جا چشم چرخوند.متوجه تغییری توی اسباب خونه شد.کاناپه ای که تو نشیمن بود جا به جا شده بود و رفته بود زیر پنجره ی بزرگ تالار...از حالت نامنظمی که پیدا کرده بود میتونست حدس بزنه لویی اونو تنهایی رو زمین کشیده.رفت جلوتر و متوجه شد لویی روی کاناپه خوابش برده.لبخندی زد و بالا سرش نشست.

"لویی؟"
آروم زمزمه کرد و دستی رو موهاش کشید.لویی خیلی زود چشماشو باز کرد و بلند شد.
"اوه خوابم برد"
هری پیشونی شو بوسید.
"اشکالی نداره،حتما خسته بودی"
لویی لبخند خجالتی زد و پشت دست شو رو گونه ش کشید.هری متوجه شد لویی اینکارو زیاد انجام میده.
"این یه جور عادته یا همچین چیزی؟"
لویی گیج نگاهی کرد.
"چی؟"

"همینکه دست رو گونه ت میکشی"

لویی کمی خندید.
"ن.نمیدونم...شاید"
هری به کاناپه اشاره کرد.
"چطور اینو جا به جا کردی؟"
لویی سرشو خاروند.
"معذرت میخوام که قبلش ازت نپرسیدم"
هری خندید.
"این اصلا اشکالی نداره...فقط کنجکاو بودم"

لویی به پنجره اشاره کرد.
"منظره ی اینجا خیلی قشنگه...درسته فقط خیابونو میشه ازش دید!ولی وقتی زیرش دراز بکشی چیزی که میبینی برگ درختاست که دارن تو آبی آسمون شنا میکنن...واقعا قشنگه!"
هری اخمی کرد و سرشو برد پایین و سعی کرد تو حالتی نیمه خوابیده بیرون رو تماشا کنه.آسمون بهتر دیده میشد.
"حق با توئه...تا حالا متوجه نشده بودم"

"اشکالی نداره این کاناپه همینجا بمونه؟"

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

"اشکالی نداره این کاناپه همینجا بمونه؟"

"نه اصلا...حالا منم دلم میخواد بعضی وقتا اینجا بخوابم!"
بعد یه دست شو دور شونه ی لویی انداخت و بغلش کرد.
"البته این به اندازه ی کافی بزرگ هست.شاید دوتایی بتونیم روش دراز بکشیم"
لویی لب شو گاز گرفت.
"آره"

بعد از اینکه یبار دیگه پیشونی لویی رو بوسید رفت تا لباس شو تعویض کنه و بعدش مثل هرشب دوتایی شام بخورن.
لویی اون شب بیشتر از قبل به هری میچسبید و هری نمیدونست این از روی دلتنگیه یا چی؟وقتی مثل هر شب رو کاناپه ی دیگه ای که جلوی تی وی بود نشستن تا سریال ببینن،لویی از اولین ثانیه تو بغل هری خزید و سر روی سینه ش گذاشت.هری لبخند زد و با هر دو دست بغلش کرد و بازوش رو بدن لویی استراحت کرد.لویی یکی دیگه از تی شرتای هری رو پوشیده بود که بلندیش تا رون پاهاش میرسید و آستینای کوتاهش بدون اغراق تا آرنج لویی!

Wanna be yours [l.s]Where stories live. Discover now