خیابان سی و پنجم

5.9K 897 1.4K
                                    

**********************

هری آخرین گلوله شو که شلیک کرد چند ثانیه تو همون ژست موند،بعد عینک و محافظ گوش شو برداشت.تمام گلوله هاش به هدف سیبل خورده بود.پوزخندی زد و رو کرد به بن.
"رد کن پولو بیاد..."
بن هم درست مثل خودش پوزخند صدا داری زد.
"پولی در کار نیست دوست من!فعلا باهم مساوی ایم!"

"بچ!"

"سیسی!"

هری چشماشو چرخوند و تفنگ و روی میز گذاشت.تو مدتی که بن آب میخورد و با یکی از همکاراش صحبت میکرد،هری موبایل شو چک کرد.با دیدن سلفی ای که لویی براش فرستاده بود لبخندی زد و بهش نگاه کرد.
"هری؟؟"
هری دکمه ی exit و زد و رو کرد به بن.
"هوم؟"

بن نگاه مشکوکی به هری انداخت.
"کارلی ازم خواست بهت بگم اگه دوست داری میتونی امشب شام بیای پیش مون"
هری دستی پشت گردنش کشید.
"از طرف من ازش تشکر کن،امشب خسته م...میرم خونه استراحت کنم"

"الان خیلی غیرمستقیم آبجویی هم قرار مهمونم کنی هم پیچوندی؟"

هری که تازه یادش اومده بود از درون آهی کشید.
"باشه یه شب دیگه..."
بعد رفت جلو و مثل هر وقت دیگه ای که به قول خودش میخواست کیوت باشه،گونه ی بن رو بوسید.در صورتی که این فقط حرص مرد رو درمی آورد.
"تا فردا"

هری تو هوا دست تکون داد و سمت درب خروجی رفت.بن از در شیشه ای دید که هری به محض خروج موبایل شو برد دم گوشش و شروع کرد به صحبت کردن.اونم با لبخند بزرگی روی لبش...
"من خبر جدیدی رو از دست دادم؟"
بن از خودش پرسید!

...

روز بعد توی اداره هری طبق الگوی عجیب غریب چند روز اخیرش پیش رفت.به محض گیر آوردن چند دقیقه بیکاری میرفت سراغ موبایلش و این از دید بن دور نموند.
از ۲ بعد از ظهر گذشته بود که هری بلاخره تنها شد و رفت توی دفترش.در حال رد و بدل کردن مسیج با پسر کوچولوی تو ویریجینیا بود!

: مطمئنی سرت شلوغ نیست؟😕

هـــری: مطمئنم. نگران نباش میدونی که خودم خیلی روی کار حساسم!

: میدونم بازرس😁

هری لب شو گاز گرفت و پشت میزش نشست.

هـــری: چیکار میکنی؟

: تازه رسیدم خونه و روی تختم لم دادم😋

هـــری: 😅

: تو؟!

هـــری: اومدم توی دفترم و میخوام ناهار بخورم.

: خیلی دلم میخواد اونجا رو ببینم👀

هـــری: فکر کنم...
هـــری: شاید بتونی !😏

: واقعاااا؟؟؟؟ 🙊

هـــری: آره.

: لطفا لطفا😭

Wanna be yours [l.s]Where stories live. Discover now