این قسمت فقط چت لریه...اگه خیلی دوست ندارین میتونید نخونید اتفاق خاصی توش نمیوفته فقط جهت بامزگی داستان دلم خواست اضافه ش کنم...و هدف دوم هم این بود که بگم لری الان از هم دورن💘
همین دیگه
امیدوارم لذت ببرین🍓*****************
: امروز مجبور شدم یه دروغ دیگه به مادرم بگم 🙁
هـــری: چه دروغی؟!
: ازم پرسید شبا تا دیروقت با کی حرف میزنی؟
: و من گفتم کسیه که تو بروکلین ملاقات کردم👀هـــری: چقدر بهت گفتم با صدای بلند نخند 🤦♂
: حالا که چیزی نیست.
: اتفاقا خیلی خوشحال شد!هـــری: عجب.
هـــری: حالا کی هست اینی که تو بروکلین ملاقاتش کردی؟: همسایه ی رو به رویی لیلی😂
: چندبار لیلی مجبورم کرد آشغالاشو براش ببرم بندازم و اون موقع اون پسره رو دیدم.
: موقع آشغال انداختن باهم صحبت کردیم.
: بعد اون بهم شماره شو داد🙈
: و اینجوری شد که باهم شروع کردیم به صحبت کردن😁هـــری: اسمش چیه؟
: ادی!
هـــری: چند سالشه؟
: یه هیجده، سی و پنج سالیش هست👀
هـــری: وات د...؟
: ادی ای وجود نداره هری😐
هـــری: خودم فهمیده بودم!
هـــری: 😒: مشخصه😂
هـــری: چی؟
هـــری: اینکه چند وقته تنبیه نشدی؟: هوم؟؟👀
هـــری:😒😒😒
: راستی.
: هنوزم با بچه های انجمن ارتباط دارم.
: کارامو به صورت مجازی دنبال میکنن.
: تقریبا هر هفته از نوشته هام تو صفحه اصلی سایت میزارن😻هـــری: بهت افتخار میکنم عزیزم💚
: ممنووووون😭💙
: خودم هم به خودم افتخار میکنم😁هـــری: فقط زیاد درگیرش نشو که از درسای اصلیت غافل شی!
: چشم ددی😩
: خیالت راحت.هـــری: هومممم.
: هومممم...
: من واقعا به خریدن لباسای تازه احتیاج دارم.
: کمدم همیشه ی خدا خالیه😐هـــری: تو خونه ی شما لباس هم مثل غذا تموم میشه؟
: هری😒 🤦♂
هـــری: شدی عین ادلی دقیقا!
: اتفاقا خودم هم حس میکنم چقدر اخلاقامون داره شبیه هم میشه 🤔
: البته زیادم تعجب آور نیست.
: تقریبا تمام ساعات شبانه روز رو باهمیم.
YOU ARE READING
Wanna be yours [l.s]
Fanfictionلویی یه پسر به شدت خجالتی و تنهاست،پسری که همه به خاطر ظاهرش و درسخون بودنش مسخره ش میکنن. تنها چیزی که اونو به مدرسه میکشونه نشستن سر کلاس ادبیاته چون این چیزیه که لویی عاشقشه... لویی دوستی نداره اما هر روز بعد از مدرسه به خونه ی "برثا" همسایه ی رو...